گنجور

 
کلیم

بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم

از تهی پائی چه بی اندیشه در گل می رویم

هرگز از سرگشتگی راهی بسر ناورده ایم

مضطرب هر سو چو مرغ نیم بسمل می رویم

طالع وارون ما از بس به سستی مایلست

پا اگر بر سنگ بگذاریم در گل می رویم

چون خس و خاشاک سیلاب ایمنیم از گمرهی

پا بدوش راهبر دائم بمنزل می رویم

یاد ما میکن گهی پربار خاطر نیستیم

با همه دیر آمدنها زود از دل می رویم

نیست خاشاک وجود ما جدا از سیل غم

ما خس و خاریم، اما کم بساحل می رویم

فیض کوی میفروش این بس کز آسیب خمار

بر درش دیوانه می آئیم و عاقل می رویم

جوشن تدبیر از تن کنده و آسوده ایم

راه اگر دارد خطر ما نیز غافل می رویم

رنگ خون ما نخواهد رفت از دستش کلیم

این حنا تا هست کی از یاد قاتل می رویم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode