گنجور

 
فضولی

منم که بی‌تو گرفتار صد بلا شده‌ام

به صد بلا ز فراق تو مبتلا شده‌ام

مگر به قوت ضعف بدن رسم جایی

چنین که در طلبت همره صبا شده‌ام

به درد و محنت بسیار من وسیله مپرس

نه اندکست که از چون تویی جدا شده‌ام

طبیب را چه دهم درد سر ز بهر دوا

چو من به درد تو مستغنی از دوا شده‌ام

هوای چشم سیاه تو در سرست مرا

که خاکسارتر از میل توتیا شده‌ام

ز بس که مست می حیرتم نمی‌دانم

که چیست حال من و این چنین چرا شده‌ام

فضولی از من بیچاره عقل و دین مطلب

که مبتلای بتان پری‌لقا شده‌ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

بدام عشق تو بیدانه مبتلا شده ام

پرم مبند چو دل بسته مبتلا شده ام

جدا ز یاران، تار گسسته را مانم

که بینوا شده ام گر دمی جدا شده ام

چراغ اهل دلم، بیفروغم ار بینی

[...]

صائب تبریزی

سبک به چشم تو از شیوه وفا شده‌ام

سزای من که به بیگانه آشنا شده‌ام

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد

به سهو از گره روزگار وا شده‌ام

ز خون شکوه دهانم پرست چون سوفار

[...]

بیدل دهلوی

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام

به دامن ‌که زنم دست از او جدا شده‌ام

جنون ‌به هر بن ‌مویم ‌خروش دیگر داشت

چه سرمه زد به خیالم که بی‌صدا شده‌ام

هنور ناله نی‌ام تا رسم به ‌گوش ‌کسی

[...]

طبیب اصفهانی

به صد بلا ز غمت گرچه مبتلا شده‌ام

هزار شکر که با درد آشنا شده‌ام

ز خار ما همه گل می‌دمد به دامن دشت

به جستجوی تو تا من برهنه‌پا شده‌ام

جدا ز گلشن کویت طبیب از حسرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه