گنجور

 
کلیم

خواهم ز بس پرده تقوی بدر افتم

چندی بزبان همه کس چون خبر افتم

این همسفران پشت بمقصود روانند

شاید که بمانم قدمی پیشتر افتم

دیوانه آنزلفم و از غایت سودا

با باد در آویزم و با شانه درافتم

این گوشه عزلت ز تو آب رخم افزود

نشناسم اگر قدر ترا دربدر افتم

بر خویش نمی بالم از اسباب تجمل

چون رشته سراپای اگر در گهر افتم

صیدم بتکلف نتوان کرد درین دشت

هر دام که بیدانه، درو زودتر افتم

مستوری من چیست کلیم، ار بگذارند

چون بوی می از پرده عصمت بدر افتم