خواهم ز بس پرده تقوی بدر افتم
چندی بزبان همه کس چون خبر افتم
این همسفران پشت بمقصود روانند
شاید که بمانم قدمی پیشتر افتم
دیوانه آنزلفم و از غایت سودا
با باد در آویزم و با شانه درافتم
این گوشه عزلت ز تو آب رخم افزود
نشناسم اگر قدر ترا دربدر افتم
بر خویش نمی بالم از اسباب تجمل
چون رشته سراپای اگر در گهر افتم
صیدم بتکلف نتوان کرد درین دشت
هر دام که بیدانه، درو زودتر افتم
مستوری من چیست کلیم، ار بگذارند
چون بوی می از پرده عصمت بدر افتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار در مورد تلاش شاعر برای رهایی از قید و بندهای تقوا و عزلت است. شاعر احساس میکند که در مسیر زندگی ممکن است از هدف فاصله بگیرد، اما همچنان در جستجوی حقیقت و عشق است. او به دیوانگی ناشی از عشق اشاره میکند و میگوید که این عشق او را به سمت آزادی و رهایی میکشاند. وی همچنین به این نکته توجه دارد که در تنهایی و عزلت، درک بهتری از ارزشها و عشق واقعی پیدا میکند. در نهایت، شاعر با کنایه به می و باده، بر سرنوشت و جستجوی خودش تأکید میکند و میگوید که هرگز نمیتواند در دنیای مادی و تجمل تأثیرگذار باشد.
هوش مصنوعی: من میخواهم به خاطر اینکه بسیار خودم را در قید و بند تقوا نگه داشتهام، مدتی از آن آزاد شوم و مانند دیگران با زبانم سخن بگویم، وقتی که خبرم به گوش دیگران برسد.
هوش مصنوعی: این همراهان در مسیر به سمت هدف در حرکتاند و چه بسا که من نیز بتوانم قدری جلوتر بروم و در این مسیر پیشگام شوم.
هوش مصنوعی: من دیوانه زلف تو هستم و از شدت عشق به تو، با باد درگیر میشوم و با شانه به خودم میزنم.
هوش مصنوعی: در این گوشه دورافتاده که به تنهایی سپری میشود، زیبایی و شادابی من از یاد تو بیشتر شده است. اگر ارزش و مقام تو را نشناسم، به بیهدفی و سردرگمی دچار میشوم.
هوش مصنوعی: من به خاطر زینتها و تجملات به خود نمیبالم، چون اگر به درون خود نگاهی بیاندازم، میبینم که در درونم چیزی ارزشمندتر وجود دارد.
هوش مصنوعی: در این دشت، شکار کردن به زحمت میسر نیست، هر دام که آزاد باشد، زودتر به دام میافتد.
هوش مصنوعی: کلیم، من چه رازی دارم که اگر بگذارند، مانند بوی شراب از پردهی پاکی بیرون میآیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواهم که دمی در قدم آن پسر افتم
رخ بر کف پایش نهم و بی خبر افتم
دیگر به نظاره نروم بر سر راهش
ترسم که شوم بی خود و بر رهگذر افتم
هر چند به صد خواریم افتاده به راهش
[...]
شبها چو سگان در طلبت در بدر افتم
چون روز شود سرنتهم بیخبر افتم
در پای تو گر سر فکند از تن من تیغ
برخیزم و در پای تو بار دگر افتم
مست از می شوق تو چنانم که بکویت
[...]
هر شب بسر کوی تو از پای در افتم
وز شوق تو آهی زنم و بی خبر افتم
گر بار غم اینست، که من میکشم از تو
بالله! که اگر کوه شوم از کمر افتم
خواهم بزنی تیر و بتیغم بنوازی
[...]
آن حال ندارم که به فکر دگر افتم
کو قوت پا تا به خیال سفر افتم
من کز جگر شیر بود توشه راهم
تا کی پی این قافله بیجگر افتم؟
پرسند اگر از حاصل سرگشتگی من
[...]
تا چند ز بیداد تو خونین جگر افتم
چون نقش پی خویش به هر رهگذر افتم
از جور تو نزدیک بدان شد که سراپای
خون گردم و یک قطره ز مژگان تر افتم
در دیده اگر جای دهد خصم عذابست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.