گنجور

 
جامی

خواهم که دمی در قدم آن پسر افتم

رخ بر کف پایش نهم و بی خبر افتم

دیگر به نظاره نروم بر سر راهش

ترسم که شوم بی خود و بر رهگذر افتم

هر چند به صد خواریم افتاده به راهش

آن روز مبادا که به جای دگر افتم

روز اجل ای بخت مرا بر در او بر

باشد که بر آن خاک در از پای درافتم

زینگونه که از دیده رود اشک دمادم

نبود عجب ار غرقه به خون جگر افتم

شاید به ترحم کند آن شوخ نگاهی

ای غم مددی کن که ازین زارتر افتم

جامی گر ازینگونه دود سیل سرشکم

چون خانه گل زود ز بنیاد برافتم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

شبها چو سگان در طلبت در بدر افتم

چون روز شود سرنتهم بیخبر افتم

در پای تو گر سر فکند از تن من تیغ

برخیزم و در پای تو بار دگر افتم

مست از می شوق تو چنانم که بکویت

[...]

هلالی جغتایی

هر شب بسر کوی تو از پای در افتم

وز شوق تو آهی زنم و بی خبر افتم

گر بار غم اینست، که من میکشم از تو

بالله! که اگر کوه شوم از کمر افتم

خواهم بزنی تیر و بتیغم بنوازی

[...]

کلیم

خواهم ز بس پرده تقوی بدر افتم

چندی بزبان همه کس چون خبر افتم

این همسفران پشت بمقصود روانند

شاید که بمانم قدمی پیشتر افتم

دیوانه آنزلفم و از غایت سودا

[...]

صائب تبریزی

آن حال ندارم که به فکر دگر افتم

کو قوت پا تا به خیال سفر افتم

من کز جگر شیر بود توشه راهم

تا کی پی این قافله بیجگر افتم؟

پرسند اگر از حاصل سرگشتگی من

[...]

فیاض لاهیجی

تا چند ز بیداد تو خونین جگر افتم

چون نقش پی خویش به هر رهگذر افتم

از جور تو نزدیک بدان شد که سراپای

خون گردم و یک قطره ز مژگان تر افتم

در دیده اگر جای دهد خصم عذابست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه