گنجور

 
کلیم

نمیرم تا براهت برنمی آید تمنایم

نماید تا قدم بیرون نیاید خارت از پایم

زبس گرمست نتواند نشستن هیچکس آنجا

عجب نبود اگر در بزم او خالی بود جایم

چو از آتش فزونتر مضطرب باشد سپند ما

بکویت گر نمی آیم نپنداری شکیبایم

زتیغت چاک چاکم، گر بر آرم از جگر آهی

چو اوراق پریشان می رود بر باد اعضایم

هوای وادی لیلی زبس دیوانه ام دارد

بشهرم گر کسی گم کرد می جوید بصحرایم

متاع دل بهر کس داده بودم باز می گیرم

پریشان طره ای دیدم که بر هم خورد سودایم

برای زخم می ترسم که در تن جای نگذارد

اگر داغ وفا زینگونه می گیرد سراپایم

چو مینا خون من بادا حلالت گر یکی نبود

بسان شیشه در مهرت یکی پنهان و پیدایم

کلیم ار نه غبار درگه افتادگی گردم

نخواهد برد هرگز طالع از پستی ببالایم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

چه گویی با تو درگیرد که از بندی برون آیم

غمی با تو فرو گویم دمی با تو برآسایم

ندارم جای آن لیکن چو تو با من سخن گویی

من بیچاره پندارم که از جایی همی آیم

مرا گویی کزین آخر چه می‌جویی چه می‌جویم

[...]

مولانا

ندارد پای عشق او دل بی‌دست و بی‌پایم

که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم

میان خونم و ترسم که گر آید خیال او

به خون دل خیالش را ز بی‌خویشی بیالایم

خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

چو دادی مژده این نعمتم کت روی بنمایم

رها کن کز کف پای تو زنگ دیده بزدایم

به پات ار دیده سایم، زنده گردم، لیک کشت آنم

کز این خون غم آلوده چگونه پات آلایم

ز خون دیده خود شرمسارم پیش تو، کز وی

[...]

جامی

من بیدل گهی ز آمد شد کویت نیاسایم

ولی هرگز نمی بینم تو را چندان که می آیم

مرا زین در مران چون با سگانت بسته ام عهدی

که تا جان در تنم باشد بود خاک درت جایم

بگرید زار و گوید جان ازین مشکل توان بردن

[...]

بابافغانی

چو نتوانم که در بزم تو بی‌موجب درون آیم

شوم دیوانه تا آبی برون بهر تماشایم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه