چه گویی با تو درگیرد که از بندی برون آیم
غمی با تو فرو گویم دمی با تو برآسایم
ندارم جای آن لیکن چو تو با من سخن گویی
من بیچاره پندارم که از جایی همی آیم
مرا گویی کزین آخر چه میجویی چه میجویم
کمر تا از توبربندم فقع تا از تو بگشایم
غمی دارم اگر خواهی بگویم با تو ورنه نه
بدارم دست از این معنی همان دستی همی خایم
به جان گر بوسهای خواهم بده چون دل گرو داری
مترس ارچه تهیدستم ولیکن پای برجایم
اگر دستی نهم بر تو نهادم دست بر ملکی
وگرنه بیتو تنگ آید همه آفاق در پایم
فراقت هر زمان گوید که بگریز انوری رستی
اگر می راستی خواهی چو هندو نیست پروایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و پیچیده یک عاشق است که با عشق خود گفتوگو میکند. او در تلاش است تا از درد و غم خود بگوید، ولی نمیداند دقیقاً چگونه. عاشق احساس میکند که با صحبت کردن با معشوقش از محنتها و رنجهایش کاسته میشود، اما به طور همزمان، دلهره و ترس نیز دارد. او به معشوق میگوید که اگرچه در تنگناست، اما به خاطر عشقش قدرت ایستادگی دارد و حتی در شرایط سخت نیز قادر به ادامه مسیر است. در نهایت، او تردید دارد که آیا معشوقش واقعاً به او اهمیت میدهد یا خیر. شعر به زیبایی تنشهای عشق و وفاداری را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: چه بگویم از این که درگیر تو هستم، خواهم از نجاتی که به من برسد. میخواهم اندوهی را با تو در میان بگذارم و لحظهای در کنار تو آرامش یابم.
هوش مصنوعی: هرچند جای مشخصی ندارم، اما وقتی تو با من صحبت میکنی، احساس میکنم که از مکانی مهم و خاص میآیم.
هوش مصنوعی: میپرسی از من که در این دنیای آخر چه چیزی را جستجو میکنم. من به دنبال آن هستم که از تو رهایی یابم و بندهایی که مرا به تو متصل کرده، باز کنم.
هوش مصنوعی: من غمی در دل دارم که اگر بخواهی میتوانم آن را با تو در میان بگذارم، وگرنه خودم این احساس را فراموش میکنم. همینی که هست حال من است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را ببوسم، نگران نباش؛ هرچند که من هیچ دارایی ندارم، اما با تمام وجودم در کنار تو هستم.
هوش مصنوعی: اگر به تو دست بزنم، انگار که به جهانی دست زدهام و اگر نه، بدون تو همهجا برای من تنگ و محدود میشود.
هوش مصنوعی: فراق تو هر لحظه به من میگوید که از اینجا دور شوم، ای انوری! اگر واقعاً راست میگویی و محبتت واقعی است، چرا مانند هندوها برای من اهمیتی قائل نیستی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم
که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم
میان خونم و ترسم که گر آید خیال او
به خون دل خیالش را ز بیخویشی بیالایم
خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند
[...]
چو دادی مژده این نعمتم کت روی بنمایم
رها کن کز کف پای تو زنگ دیده بزدایم
به پات ار دیده سایم، زنده گردم، لیک کشت آنم
کز این خون غم آلوده چگونه پات آلایم
ز خون دیده خود شرمسارم پیش تو، کز وی
[...]
من بیدل گهی ز آمد شد کویت نیاسایم
ولی هرگز نمی بینم تو را چندان که می آیم
مرا زین در مران چون با سگانت بسته ام عهدی
که تا جان در تنم باشد بود خاک درت جایم
بگرید زار و گوید جان ازین مشکل توان بردن
[...]
چو نتوانم که در بزم تو بیموجب درون آیم
شوم دیوانه تا آبی برون بهر تماشایم
نمیرم تا براهت برنمی آید تمنایم
نماید تا قدم بیرون نیاید خارت از پایم
زبس گرمست نتواند نشستن هیچکس آنجا
عجب نبود اگر در بزم او خالی بود جایم
چو از آتش فزونتر مضطرب باشد سپند ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.