گنجور

 
کلیم

ز ناتوانی خود اینقدر خبر دارم

که از رخش نتوانم که دیده بردارم

زمانه آب متاع کسان خریده و من

نیم پسند زآبی که در گهر دارم

مگر بهانه ماندن شود در آن سر کوی

سرشک ریزم و بازش ز خاک بردارم

بسوی او روم آندم که می روم از خود

زخویش بیخبرم لیک ازو خبر دارم

چو دام هر چه گرفتم بمن نمی ماند

اگر چه هیچ ندارم همین هنر دارم

بکنج خلوت غم همچو شیشه نیمه

کمند وحدتی از اشک بر گهر دارم

زپاسبانی دل آمد بجان چکنم

نمی توانم ازین شیشه دست بردارم

هوای سرکشی نفس دون زیاده شود

به پشت گرمی خشتی که زیر سر دارم

شکسته رنگی خویشم خوش آمدست کلیم

که دائم آینه اشک در نظر دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

به حرف و صوف ز لب مهر از چه بردارم

که پیش تیغ حوادث همین سپر دارم

درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم

که در بهار سر خود به زیر پر دارم

سپهر مجمر و انجم سپند می گردد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

گمان مبر که ز روی تو دیده بردارم

به روی توست مرا دیده، تا نظر دارم

چو نقش پا به رهت دیده دوختم، ترسم

که بگذری تو، گر از راه دیده بردارم

مباد در دو جهان دستگیر، هیچ‌کسم

[...]

اسیر شهرستانی

پیاله بر کف و چشم تو در نظر دارم

دماغی از گل پیمانه تازه تر دارم

همیشه مستی من جام جم به کف دارد

خبر ندارم و از عالمی خبر دارم

ز سینه صافی خود در حصار فولادم

[...]

بیدل دهلوی

خیال آن مژه عمریست در نظر دارم

درین چمن قلم نرگسی به سر دارم

نیاز من همه ناز، احتیاجم استغنا

گل بهار توام رنگ از که بردارم

وصال اگر ثمر دیده‌ها‌ی بی‌خوابست

[...]

محیط قمی

گدای میکده ام خشت زیر سر دارم

زمهر افسر و از کهکشان کمر دارم

زیمن عاطفت پیر می فروش مدام

شراب صافی و ساقی سیمبر دارم

مبین به چشم حقارت به وضع مختصرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه