گنجور

 
کلیم

بوی کین هرگز کسی نشنیده از آب و گلم

گر به خس آتش فتد از مهر می‌سوزد دلم

چون قلم دارم سر تسلیم را در زیر تیغ

هرکسم سر می‌زند گویی که خط باطلم

نشئه آگاهیم، لیکن درین نخجیرگاه

بر سر تیر همه مانند صید غافلم

از در و دیوار می‌گیرم سراغ مرگ را

رهنورد مانده‌ام در آرزوی منزلم

شمع را مانم که از سیر و سلوکم ناامید

هرکجا هستم زاشک خویشتن اندر گلم

لاله‌وارم دل ز غم صد چاک شد در بی‌کسی

هیچکس ننهاد غیر از داغ دستی بر دلم

آرزوی یک دل از من در جهان حاصل نشد

مایه نومیدیم، گویی جواب سائلم

بی‌ثمر نخلم، مرا یاری به غیر سایه نیست

سایه خود با خاک یکسانست بنگر حاصلم

تا قیامت خار غم در جان نمی‌ماند کلیم

گر ز دل بیرون نمی‌آید، برآید از گلم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

گر به خوبی می بلافد لا نسلم لا نسلم

کاندر این مکتب ندارد کر و فری هر معلم

متهم شو همچو یوسف تا در آن زندان درآیی

زانک در زندان نیاید جز مگر بدنام و ظالم

جای عاقل صدر دیوان جای مجنون قعر زندان

[...]

فضولی

آتشم من گلخنی باید که باشد منزلم

نیستم گلبن که از گلزار بگشاید دلم

گر نگفتم حال خود پیش تو معذورم بدار

هستی شوق تو کرد از هستی خود غافلم

آب شمشیر ترا فیض زلال زندگیست

[...]

صائب تبریزی

داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم

شمع ماتم گریه شادی کند در محفلم

دست من پیش از لب خواهش چو گل وامی شود

درگره باشد چو شبنم آبروی سایلم

می کند در لامکان جولان دل آزاده ام

[...]

سیدای نسفی

با دل محزون فتاده روزگار مشکلم

دست حسرت بر سر و پای سراغ اندر گلم

از هجوم اشک طوفان خیز باشد منزلم

تا نهال قامت او رفت از باغ دلم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه