بوی کین هرگز کسی نشنیده از آب و گلم
گر به خس آتش فتد از مهر میسوزد دلم
چون قلم دارم سر تسلیم را در زیر تیغ
هرکسم سر میزند گویی که خط باطلم
نشئه آگاهیم، لیکن درین نخجیرگاه
بر سر تیر همه مانند صید غافلم
از در و دیوار میگیرم سراغ مرگ را
رهنورد ماندهام در آرزوی منزلم
شمع را مانم که از سیر و سلوکم ناامید
هرکجا هستم زاشک خویشتن اندر گلم
لالهوارم دل ز غم صد چاک شد در بیکسی
هیچکس ننهاد غیر از داغ دستی بر دلم
آرزوی یک دل از من در جهان حاصل نشد
مایه نومیدیم، گویی جواب سائلم
بیثمر نخلم، مرا یاری به غیر سایه نیست
سایه خود با خاک یکسانست بنگر حاصلم
تا قیامت خار غم در جان نمیماند کلیم
گر ز دل بیرون نمیآید، برآید از گلم