دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعام از ناله چرا فاش چو شد رازِ نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانهزاد جگر سوخته ماست همان
ناله هر چند به افلاک رساند سر خویش
یک تن از اهل وفا نیست به خونگرمی من
باورت گر نبود پرس هم از خنجر خویش
تنگ چشمی فلک بیش از آنست که بود
نگذارد که نشینیم به خاکستر خویش
مرهم داغ جنون خاک سر کوی کسی است
ای خوش آن روز که آن خاک کنم بر سر خویش
پاره دل گره رشته اشکست کلیم
این گره باز کن از کار دو چشمِ تر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق و دردهای درونی خود را بیان میکند. او در بزم محبوبش، دردی را حس میکند که هیچگاه پروانه آن را درک نکرده است. شاعر از ناله و فریاد خود میگوید و میپرسد چرا باید در برابر دردهایش سکوت کند. او خانهای دارد که پر از اندوه است و به تنهایی آن را تجربه میکند. او از بیوفایی دیگران و عدم کنار آمدن با مشکلات زندگی گلهمند است و آرزو دارد زمانی بیاید که بتواند بر دردهای خود فایق آید. در پایان، شاعر از اشکهای خود و گرههای عاطفیاش سخن میگوید و خواهان رفع این گرههاست. این شعر حس تنهایی، عشق و اندوه عمیق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: دیروز در محفل تو، چیزی را از دل خودم مشاهده کردم که پروانه هرگز نتوانسته بود از بال و پر خود ببیند.
هوش مصنوعی: چرا از ناله کردن من جلوگیری میکنی وقتی که راز پنهانی برملا شده است؟ چه چیزی در خانه وجود دارد که من در را بر خود قفل کردهام؟
هوش مصنوعی: فرزند زادگاه ما که دلش به درد آمده، همان صدایی است که هرچند به آسمانها برسد، باز هم از دل برمیخیزد.
هوش مصنوعی: هیچ کسی از وفاداران نیست که به صمیمیت و گرمی قلب من اعتماد کند، اگر باور نداری، از چاقوی خودت هم بپرس که چطور است.
هوش مصنوعی: آسمان تنگنظرتر از آن است که اجازه دهد بر خاکستر گذشتهمان آرام بگیریم.
هوش مصنوعی: مومنی که عاشق شده است، به شدت از درد و جنون عشق رنج میبرد و معتقد است که تسکین این درد در گرد و غبار کوی معشوقش نهفته است. او آرزو دارد روزی فرا برسد که بتواند آن خاک را بر سر خود بپاشد و به این ترتیب به کنج راحتی در کنار محبوبش دست یابد.
هوش مصنوعی: دل شکستهام را با اشکهایم میبافم، ای کلیم! این گره را باز کن تا بتوانم چشمهای شگفتزدهام را از این حالت رها کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
[...]
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ما و دریا نمودیم به هم گوهر خویش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.