من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنهٔ بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایهٔ خود خنجر خویش
ای درختی که به هر سوت هزاران سایهست
سایهها را بنواز و مبُر از گوهر خویش
سایهها را همه پنهان کن و فانی در نور
برگشا طلعت خورشیدرخ انور خویش
ملک دل از دودلی تو مخبط گشتهست
بر سر تخت برآ پا مکش از منبر خویش
عقل تاج است چنین گفت به تثمیل علی
تاج را گوهر نو بخش تو از گوهر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان ارتباط عمیق و پیچیده میان دو دوست میپردازد. شاعر از دوستش میخواهد که او را ترک نکند و به عواطف و وابستگیهای عمیقتری اشاره میکند. او تاکید میکند که جدایی از دوستش، برایش مانند جدا شدن از سایهاش است. شاعر همچنین به زیبایی و عظمت وجود دوستش اشاره میکند و از او میخواهد که به دیگران توجه کند و درخت وجودش را با مهربانی و صفا پر کند. در نهایت، او بر اهمیت عقل و اندیشه تاکید کرده و به دوستش توصیه میکند که به جای خودخواهی، از عشق و فهم عمیق بهره ببرد.
هوش مصنوعی: ای دوست، من و تو در یکدیگری گم شدهایم. از کنار من نرو و از خودت دور نشو، که جز خودت هیچکس را فراموش نکن و راهی را که به من ختم میشود، رها مکن.
هوش مصنوعی: از خودت غافل مشو در مشکلاتی که بیپایان به وجود میآید، تا وقتی که حیرت زده بشوم و فشار ظلم را بر سر خود احساس کنم.
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که مانند سایه، از تو جدا نمیشوم. ای دوست، مواظب باش که خنجر خود را به سمت سایهات نگیری.
هوش مصنوعی: ای درختی که با صدای هر نسیم، هزاران سایه میافکنی، به سایهها محبت کن و از گنجینه وجودت چیزی را کم نکن.
هوش مصنوعی: همهی سایهها را بپوشان و خود را در نور غرق کن که زیبایی چهرهی تابناک خورشید را به نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تردیدها و بلاتکلیفیهای تو در وضعیت بدی قرار دارد. لطفاً بر روی جایگاه خودت پایدار باقی بمان و از دلسردی من جلوگیری کن.
هوش مصنوعی: عقل مانند تاجی است که به انسان بخشیده شده و با وجود آن، فرد میتواند مانند یک جواهر جدید از گوهر وجود خود بروز دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانه زاد جگر سوخته ماست همان
[...]
ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ما و دریا نمودیم به هم گوهر خویش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.