ز تازه شاخ گلی خانه ام گلستان بود
گل بهار امیدم بجیب و دامان بود
بجام آتش حسرت ز دود می ننشست
بخانه خس و خاشاک برق مهمان بود
ز چاک پیرهنش سیر گلستان کردم
هزار رنگ گل بوسه در گریبان بود
بکف پیاله، بسر باده، حرف بوسه بلب
ز روزگار بسی کار ما بسامان بود
درازدستی ما عاقبت چه گلها چید
زگلشنی که ز شبنم گلش گریزان بود
هزار قافله آرزوی لب تشنه
مقام کرده بدور چه زنخدان بود
هلاک آن شب قدرم که چشم بخت آنجا
مجال خواب نمی یافت بسکه حیران بود
کلیم تشنه که لب را ز گریه تر می کرد
ز بختمندی میراب آبحیوان بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از امید و آرزوها سخن میگوید. شاعر به زیباییهای زندگی و شادیهایی که در دل دارد اشاره میکند. گلستانی که در خانهاش شکل گرفته، نمادی از امید و خوشبختی است. حسرتها و آرزوها به گونهای توصیف شده که همزمان با زیباییها وجود دارند. شاعر از لحظات معنادار و دلانگیز یاد میکند و همچنین به ناپایداری زندگی و چالشهایی که با آن مواجه است اشاره میکند. در نهایت، احساس تشنگی برای خوشبختی و درک واقعیات زندگی به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: درختان تازه و شاداب خانهام، مانند یک گلستان زیبا بودند و گلهای امید من در آغوش و دامنم جای داشتند.
هوش مصنوعی: در دلم آتش حسرت میسوزد و دودی که از آن بلند میشود، به خانهای پر از خس و خاشاک میرسد و در آنجا، مهمانی درخشان و زیبا وجود دارد.
هوش مصنوعی: از دامن پیراهن او، بوی گلستان به مشامم رسید و هزاران رنگ گل مانند بوسه در گریبانش بود.
هوش مصنوعی: با جام در دست و شراب بر سر، با بوسهای روی لب، خواستههای ما در این روزگار بسیار مورد توجه و ساماندهی قرار گرفت.
هوش مصنوعی: در انتها، سرنوشت ما چه گلهای زیبایی از باغی برداشت خواهد کرد که خود از شبنم گلها دوری میکرد.
هوش مصنوعی: هزاران گروه از آرزومندان به دنبال زیباییهای تو میگردند، در حالی که تشنگی عشق تو را دارند.
هوش مصنوعی: در شب قدر، برای من هیچ فرصتی برای خواب پیدا نمیشد، چون به شدت گیج و پریشان بودم.
هوش مصنوعی: کسی که همچون کلیم (موسی علیهالسلام) به شدت تشنه بود و از شدت گریه لبهایش مرطوب میشد، به خاطر بدبختیاش با آبخوریای که در اختیارش بود، فقط میتوانست به حیوانات آب بدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
[...]
به وقت دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با نهاد و سامان بود
مرا چو دل به جوانی ز غم جدا نبود
ز عیش لاف زدن در جهان روا نبود
نوای عیش ز یاران همنفس باشد
چو همنفس نبود عیش را نوا نبود
ز هر ذخیره که اندر جهان کسی سازد
[...]
تویی که همّت تو از کرم جدا نبود
چنانکه چشمۀ خورشید بی ضیا نبود
گمان مبر که بود رای پیرپا برجای
اگر زکلک تو در دست وی عصا نبود
چو مطرح افتد دست شریعت اندر پای
[...]
ز راه بیخردی گفت بوالفضولی دی
مرا چو دید که جز میل انزوا نبود
چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد
ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود
جواب دادم و گفتم که این مپرس از من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.