گنجور

 
کلیم

ایخوش آندم که دلت از سر کین برخیزد

بنشینی و ز ابروی تو چین برخیزد

تا بکنج دل من جای نبیند اول

نیست ممکن که غباری ز زمین برخیزد

هر که صیاد، تو آن وقت بدامش آئی

که ز پیری نتواند ز کمین برخیزد

کار مژگان سیه مست تو شد کج روشی

هر که برخاست ز میخانه چنین برخیزد

سرم از زانوی اندوه جدا خواهد شد

سرنوشتم اگر از لوح جبین برخیزد

آخر ایشوخ جهانسوز سواری تا چند

تا بکی آتش از خانه زین برخیزد

تا تو رفتی ز کنارم بنظرها خوارم

بشکند قیمت خاتم چو نگین برخیزد

این زمان رانیم از بزم و ندانی که کلیم

آید آنروز که گوئی بنشین برخیزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

این چنین صورتی از خاک زمین برخیزد

نه همانا مگر از خلد برین برخیزد

نطفه امر الاهی چه تعلق دارد

با موالیدی کز ماء معین برخیزد

که نه هر حامله یی همچو مسیحی زاید

[...]

اوحدی

فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد

اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد

ای بسا خانه! که بر اسب شود تنگ و سوار

تا سواری چو تو از خانهٔ زین برخیزد

چشم و رخسار پریوش، که تو داری امروز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه