گنجور

 
کلیم

چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود

شکفتگیش گل کینه نهانی بود

ز زهر فرقت احباب کم نشد تلخی

اگر چه عمری در شهد زندگانی بود

بگرد میکده ها گردم و نمی یابم

از آن شراب که در ساغر جوانی بود

مرا ز کار جهان بیخبر که می گوید؟

گذشتن از همه کاری ز کاردانی بود

ز گلستان تمنا نداشتم رنگی

بغیر ازین که گل اشک ارغوانی بود

خیال آن لب خندان بخاطر غمگین

بسان آب بقا در سرای فانی بود

دل این جفا که ز بیداد روزگار کشید

ستم نبود مکافات سخت جانی بود

بکیش هر که درافتادگی سر آمد گشت

فتادن از همه کس شرط پهلوانی بود

کلیم رنجش یار بهانه جو از ما

عبث نبود تلافی سرگرانی بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حمیدالدین بلخی

هنوز برگ گل عارض ارغوانی بود

هنوز صاف قدح آب زندگانی بود

هنوز باغ حیات و هنوز راغ وجود

در ابتدای دم دولت جوانی بود

صائب تبریزی

اگر چه روی من از درد زعفرانی بود

خمیرمایه صد رنگ شادمانی بود

ز خشک مغزی پیری مرا یقین گردید

که در سیاهی مو آب زندگانی بود

فغان که جامه فانوس شمع هستی من

[...]

بیدل دهلوی

به‌کوی‌دوست‌که تکلیف بی‌نشانی بود

غبار گشتنم اظهار سخت ‌جانی بود

ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس

نفس‌ کشیدن من بی ‌تو شخ‌کمانی بود

گذشتم از سر هستی به همت پیری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه