گنجور

 
بیدل دهلوی

به‌کوی‌دوست‌که تکلیف بی‌نشانی بود

غبار گشتنم اظهار سخت ‌جانی بود

ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس

نفس‌ کشیدن من بی ‌تو شخ‌کمانی بود

گذشتم از سر هستی به همت پیری

قد خمیده پل آب زندگانی بود

به هیچ جا نرسیدم ز پرفشانی جهد

چو شمع شوخی پروازم آشیانی بود

خوش آن‌نشاط‌که از جذبهٔ دم تیغت

چو اشک خون مرا بی‌قدم روانی بود

من از فسرده‌دلی نقش پا شدم ورنه

به طالع ‌کف خاک من آسمانی بود

گلی نچیده‌ام از وصل‌، غیر حیرانی

مراکه چون مژه آغوش ناتوانی بود

فغان که چارهء بیتابی‌ام نیافت کسی

به رنگ نالهٔ نی دردم استخوانی بود

چه نقشهاکه نبست آرزو به فکر وصال

خیال بستن من بی ‌تو کلک مانی بود

ز بسکه داشت سرم شورتیغ او بیدل

چو صبح خندهٔ زخمم نمک‌فشانی بود

 
 
 
حمیدالدین بلخی

هنوز برگ گل عارض ارغوانی بود

هنوز صاف قدح آب زندگانی بود

هنوز باغ حیات و هنوز راغ وجود

در ابتدای دم دولت جوانی بود

کلیم

چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود

شکفتگیش گل کینه نهانی بود

ز زهر فرقت احباب کم نشد تلخی

اگر چه عمری در شهد زندگانی بود

بگرد میکده ها گردم و نمی یابم

[...]

صائب تبریزی

اگر چه روی من از درد زعفرانی بود

خمیرمایه صد رنگ شادمانی بود

ز خشک مغزی پیری مرا یقین گردید

که در سیاهی مو آب زندگانی بود

فغان که جامه فانوس شمع هستی من

[...]

بیدل دهلوی

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود

خیال هستی موهوم سکته‌خوانی بود

چه رنگها که ندادم به بادپیمایی

بهار شمع در این انجمن خزانی بود

نیافت عشق جفاپیشه قابل ستمی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه