گنجور

 
کلیم

نه درین گلشن گلی از آشنائی بو دهد

نه نسیمی غنچه گلهای ما را رو دهد

بیم آن باشد که شادی مرگ کردم چون حباب

گر درین آب و هوایم خنده گاهی رو دهد

چرخ دیگرگون نخواهد شد بدلتنگی ساز

پستی این سقف سر را تکیه بر زانو دهد

در پناه عارضت خط ملک خوبی را گرفت

دشمن خود را چرا کس اینقدر پهلو دهد

ناله ای بشنو زبلبل چون بگلشن آمدی

اینقدر بنشین که گل زخمی ز زلفت بو دهد

گردش چشمت چو پیماید بهر کس دور خویش

سرمه را بتوان بخورد هر نصیحت گو دهد

در علاج درد دل ساقی طبیبت بس کلیم

بوسه فرماید غذا، وز باده ات دارو دهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode