حکایت کرد مرا دوستی که در دوستی بیریب بود و در مکارم اخلاق بیعیب، که وقتی از اوقات شجره جوانی بهثمره امانی آراسته بود و چمن عهد صبی به نسیم صبا پیراسته
شب شباب هنوز غسقی داشت و زمان کودکی نمطی و نسقی، هنوز مشک و عنبر عارض به کافور عوارض ملوث نشده و حلل جوانی به علل پیری مروث نگشته بود.
هنوز برگ گل عارض ارغوانی بود
هنوز صاف قدح آب زندگانی بود
هنوز باغ حیات و هنوز راغ وجود
در ابتدای دم دولت جوانی بود
اندیشه افتاد که عزم غربتی کردهآید و گذر بر هر تربتی کرده شود، در گرد این کره ارض ذات الطول و العرض به قدمی پوینده و همّتی جوینده نظری و سفری اختیار افتد.
درین معنی به طالع مولود و قرانات مسعود بازگشته، بعد از نماز استخارت و دعوات استجازت این معنی مخمر و مشمر شد.
فقلت للنفس سیری فی دجی الغسق
الی انقراض الدجی من اول الفلق
و الاض توطا بالاقدام من کسل
والریح یفتح منها کل منفلق
چون راحله طلب بر ادهم شب نهادم و مخدره دواعی را لب بر لب گذاردم، روی به خطه عراق آوردم و ابتدا از شهر سپاهان کردم که مناقب آن شهر مشهور بسیار شنوده بودم و در سودای آندیار غنوده.
گفتم بود که آن دولت زیر نگین آید و بار آن آرزو از سینه به زمین، با رفقهای که عزم آن صوب داشتند راه برداشتم و منازل را به قدم مجاهدت بگذاشتم، تا بعد از تحمل شداید و تجرع مکاید از نشیب و فراز بهباره آن پناه رسیدم بهوقتی که آفتاب از مطلع نورانی به نشیب ظلمانی رای کرده بود و در دریای قیرگون غوطه خورده و زنگی شب از گریبان رومی روز سر برآورده.
اهل قافله زاد و راحله در آن پناه بنهادند و پایافزار سفر بگشادند، چون از راندن و تاختن ملول شدند هر یک بهآسایش و خواب مشغول شدند.
هنوز از دور خواب کاسی نگشته و از مدت پاسی نگذشته بود که خروشی انبوه و جوشی باشکوه برآمد، صد هزار آواز متخالف و نعره مترادف از زمین آنشهر بهآسمان میرسید و نفیر خلق از قرار فرش به مدار عرش میکشید.
کس ندانست که موجب آن خروش چیست و مهیج آن فتنه و جوش کیست؟ تا آنزمان که آوازه اقامه و اذان به اسماع و آذان رسید و زنگیِ شب لب برداشت و شباهنگ، رخت از منزل شب بگذاشت.
درهای شهر بگشادند و خلق روی بهدروازه نهادند، پرسیدم که آن چندان خروش در پرده شب دوش چه بود؟ گفتند امروز در این شهر مصیبتی است عظیم و ماتمی است جسیم که آنکه مقتدای این ولایت و پیشوای این امت بود دوش شراب اجل نوشکرده و از دار فنا به خطه بقا نقل نموده.
این جوش و خروش بدین قطیعت است و این بانگ و نفیر بدین ضجیعت به آستین آب از روی رفته شد و انالله و انا الیه راجعون گفته آمد، با خود گفتم نخست به استقبال این غم و حلقه این ماتم باید رفت و حقگزاری باید کرد و مسلمانان را یاری.
الدهر ذو دول و الموت ذونوب
و نحن من حدثان الموت فی کرب
فکیف یفرح شخص فی رفاهیة
و بین جفنیه یدعو هادم الطرب
این آسیب به هر آستین و جیب خواهد رسید و این منادی به هر کوی و وادی بر خواهد آمد، پس واجب و نافله با اهل قافله فرو گذاشتم و به دریافت آن مصیبت بشتافتم و به دیدن آن تربت رای کردم و خود را در آن صف ماتم جای دادم.
جمعی دیدم نشسته و ایستاده و عمامه خواجگی از سر نهاده، جزع و فزع و خروش و جوش از میدان سمک به ایوان سماک رسانیده.
آسمان در آن ماتم جامه فوطه کرده و مردمک چشم در آب غوطه خورده، خاک اقدام تاج فرقها شده و خون دیدهها غالیهٔ رخسارها گشته، چون آوازها به غایت رسید و آن نفیر و زفیر به نهایت کشید.
آن حادثه از حادثه احد و حنین درگذشت و آن مصیب از مصیب حسن و حسین زیادت گشت، پیری صاحبدلق از میان خلق برپای خاست و عروس زبانرا به زیور سخن بیاراست و این ابیات بر زبان راند:
یا قوم قد سائت الظنون
و اضطرب الصبر والسکون
و ادبر العقل و التأنی
و اقبل الحمق و الجنون
اما علمتم بان فیکم
ینتظر الموت والمنون
وحادث الموت و هو حق
یدرککم اینما تکونوا
ای اهل علم عقل ازین داوری بریست
بر حکم کردگار جهان این چه داوریست؟
معلوم نیست نزد شما کاین نذیر مرگ
اندر میان خلق چو طاف هر دریست
هر سرنهادهای که درین خاک تیره هست
حقا که آن بهحکم و بهفرمان آنسریست
بیحکم او نیفتد برگی ز هیچ شاخ
از جرم خاک تا به محلی که مشتریست
در مرگ دوستان و رحیل برادران
خندید بر خود آنکه نه بر خویشتن گریست
مسلمانان این چه عویل طویل و آواز دراز است که از شما به حضرت بینیاز میرسد؟ بکاء کبکاء المجوس فی الناووس و عویل کعویل العلیل من الغلیل خروش از ستمکاری درست آید و نفیر از بدکرداران راست نماید و اگر ظلمی میرود بهامیر عادل شهر برباید داشت تا باز دارد و اگر جوریست با شحنه ولایت بباید گفت تا رفع کند.
نه نخستین جنازهای است که از دروازه جهان بیرون شده است و نه اول تابوتیست که از بیوت فنا بهحانوت بقا نقل کرده است «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل» آنرا که آدم و عالمیان را بهطفیل وجود وی بر مائده حیات بنشاندند،
این شربت بدادند و این نام بر وی نهادند که «انک میت و انهم میتون». آدم که مطلع تخلیق بود در مقطع این تفریق گداخته شد و محمد (ص) که خاتم این کار بود از شرف این کار برانداخته شد و ابراهیم (ع) که قدم خلت او بر مفرش آتش بود حلق درین دام آویخت و سلیمان که زین نبوتش بر کتف باد نهاده بود ازین حادثه نتوانست گریخت.
نوح (ع) هزار سال بزیست و نزیست و لقمان اندر هزار سال بماند و نماند، یعقوب (ع) درین واقعه دست از عشق یوسف بداشت، یوسف (ع) درین حادثه زلیخا را بگذاشت.
مجنون چون بر سر این کوی رسید نام لیلی فراموش کرد، وامق چون درین تیه افتاد از ذکر عذرا خاموش گشت، «لکل امری یومئذ شأن یغنیه» آفریننده در آفریده خود تصرف کرد چه غم و تأسف واجب آید؟
و بخشنده در بخشیده خود حل و عقد فرمود چه جوش و خروش لازم آید؟ چرا آرام نگیرید و باندام نباشید؟ چرا شیطان طبیعت را مقهور سلطان شریعت ندارید و حل و عقد امانات را به امانتنهنده باز نگذارید؟
الا انما الدنیا سراب مکذب
و کل حریص فی هواها معذب
اذا لم تکن فی دی الحیوة عذوبة
فان رحیق الموت احلی و اعذب
این چه بانگ و خروش و آه قوی است؟
بر کسی کاو امام یا علوی است
آنچه امروز حادث است از مرگ
در سرای کهن نه رسم نوی است
زانکه در کاس لامحال اجل
باده یک من منی و تویی است
پس چون نظم درر برانداخت و این فصل بپرداخت، صف آن ماتم بیخروش گشت و دیگ مصیبت کمجوش، غرماء شریعت گریبان طبیعت بگرفت و سکون و آرامی و مخرجی و انجامی پدید آمد.
پیر گلیمپوش برهنهدوش را هر کس ثنایی و مرحبایی میگفت، چون ساعتی تمام ببود و جمع از آن خروش و جوش بیاسود و حواس متحرک ساکن گشت و دلهای مضطرب بیارمید.
پیر متفکر هم در آن گوشه نشست و زبان از گفت بربست، طبع را از فکرت نواله میداد و زبان را بهخاطر حواله میکرد، گوشها منتظر آن فصاحت و ملاحت مانده بود و دلها بسته آن راحت و استراحت شده، پس پیر بعد از تأمل بسیار ساعتی بهقوّت بضاعتی که داشت آواز فصیحانه برداشت و گفت:
یا قوم قد غرکم صبر و سلوان
والصبر عندالنوی ظلم و عدوان
لقد ترکتم حقوق الود من کثب
و الحال فی نضرة والعهد ریان
نسیتم العهد لا عن مدة درست
و الیق الحال بالا نسان نسیان
ننسی عهودا مضت من قبل فرقتنا
انتم و نحن احباء و اخوان
درین عزا و مصیبت چه جای خرسندیست؟
سکون عقل درین ره نه از خردمندیست
عزا و ماتم این پیشوای اهل ورع
برون ز رتبت مقدار و چونی و چندیست
مبند دل به عروس جهان تو از شهوت
اگر چه در سر زلفش هزار دلبندیست
که این جهان مطرا که هست در پی ما
هزار سینه ز مهرش پر آرزومندیست
فرو شکستن این بندگان بهجبر و بهقهر
کمال سلطنت و قدرت خداوندیست
پس از غرر نظم بهدرر نثر آمد و گفت ای مسلمانان این چه آتش بود که بدین زودی افسرده شد و این چه شکوفهای بود که بدین آسانی پژمرده گشت؟
شما ندانستهاید که مرگ علماء، ثلمه دین مسلمانی است و بالاترین حادثه آسمانی، هر عالِم که از عالم عدم در عالم قدم مجاهدت نهاد، از رحلت و هجرت او انهدام کشوری و انهزام لشگری باشد، که هزار کلاه مرصع در شارع مرگ مقطع و متلاشی گردد
آن وزن ندارد و این قدر نیارد که گوشه ریشه دستار عالمی را حرکت و تشویشی افتد که رفتن یکتن دیگر است و رفتن یک انجمن دیگر، وفات انسانی دیگر است و وفات جهانی دیگر.
فما علما الدهر الا کثیرة
و ما فی مقال الحق شک لجاحد
و ماموت هذا موت شخص معین
و ما کان فیس هلکه هلک واحد
زنهار زنهار که این آتش باید سالها منطفی نشود و این اشگها باید بهعمرها مختفی نمانَد، وفای دوستان در چمن و بوستان هر کس نگاه نتواند داشت، هیهنا تزل الاقدام.
درین وفا و عهد بهجد و جهد بباید کوشید، این کاس در تداول است و این نواله در تناول و این نداها بههمه گوشها رسیدهاست و این قدح، لبها چشیده.
پس پیر دست بهدعا برداشت و افسانه عزا بگذاشت، چون حلقه آن ماتم گسسته شد و صف آن اجتماع شکسته گشت، هر کس بهخانه و آشیانهای رای کرد.
من جستن پیر را بساختم، چون باد و چون آب بههر جانب بشتافتم و بههر طرف بتاختم از آن پیر فصالنفَس، وصال نیافتم، اگرچه در جُستن، موی بشکافتم.
معلوم من نشد که بر آن پیر خوشزبان
ناگه چه کرد بیسبب از ناخوشی جهان؟
اندر کدام خطه شد از چرخ درون نگون؟
و اندر کدام خاک شد از بخت بد نهان؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: حکایت از دوستی است که در مکارم اخلاق بینقص و در دوستی صادق بود. او در سن جوانی به فکر سفر به سرزمینهای دور میافتد و با دوستانش عزم غربت میکند. پس از تحمل سختیهای بسیار، به سپاهان، شهری با شهرت و مناقب بسیار، میرسد. اما بهزودی خبر مصیبت بزرگ و درگذشت پیشوای شهر به او میرسد. خروش و ناله مردم از مرگ او به آسمان میرسد.
راوی نسبت به غم و اندوه مردم توجه میکند و به سمت محل ارتحال پیشوای شهر میرود. در آنجا جمعی را میبیند که به سوگواری مشغولند و اوضاع بسیار دردناک است. پیرمردی از جمعیت برخاسته و با اشعارش، مردم را به تفکر در مورد مرگ و فنا دعوت میکند و به آنها یادآوری میکند که این واقعیات طبیعی هستند و هر کس نمیتواند از مرگ بگریزد.
او به مردم میگوید که جای نگرانی نیست و مرگ برای همه خواهد آمد. در نهایت، پیر با دعا و نصیحت به خودآگاهی مردم میافزاید و به آنها میگوید که زندگی ادامه دارد و ما باید به خاطر مرگ، وقت خود را هدر ندهیم. پس از پایان ماتم، همه به خانههای خود بازمیگردند و راوی به دنبال آن پیر میگردد که ناگهان ناپدید شده است و نمیتواند او را پیدا کند. این داستان به احساسات انسانی، مرگ، و فلسفه زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دوستی برایم تعریف کرد که در دوستی بیدروغ و در ویژگیهای اخلاقی بینقص بود. او زمانی را به یاد آورد که در دوران جوانیاش به ثمراتی رسید و دوران کودکیاش با نسیمهای خوشایند تازه شده بود.
هوش مصنوعی: شب جوانی هنوز حالتی روحانی داشت و دوران کودکی با نظم و ترتیب خود ادامه مییافت. هنوز عطر مشک و عنبر بر چهرهها و عطر کافور به مشام میرسید، و شیرینی جوانی تحت تاثیر پیری قرار نگرفته بود.
هوش مصنوعی: هنوز گلهای ارغوانی در چهرهاش بود و لیوان آب زندگی هنوز صاف و روشن بود.
هوش مصنوعی: باغ زندگی هنوز سرسبز و شکوفا است و در آغاز روزهای جوانی، هنوز فرصتهای زیادی برای شکوفایی و رشد وجود دارد.
هوش مصنوعی: فکری به ذهن آمد که تصمیم بگیرد به سفری دور برود و بر هر مکانی از خاک زندگیاش قدم بگذارد. در این دنیای بزرگ، با قدمی پرتحرک و ارادهای جستجوگر، نظری متفاوت و سفری جدید را انتخاب کند.
هوش مصنوعی: این موضوع به سرنوشت و ویژگیهای خوشبختی افراد برمیگردد. پس از انجام نماز استخاره و دعاهایی برای درخواست کمک، این مفهوم روشن و مشخص شد.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که در تاریکی غروب قدم بزن تا زمانی که این تاریکی به کلی برطرف شود و صبح روشن آغاز شود.
هوش مصنوعی: عطسهای به خاطر کسالت، و بادی که از آن هر شکاف و فرجی را میگشاید.
هوش مصنوعی: راحله خود را بر روی ادهم گذاشتم و بانوی محترمه را به سکوت وا داشتم، سپس به سمت عراق حرکت کردم. ابتدا به شهر سپاهان رفتم، زیرا از ویژگیهای آن شهر بسیار شنیده بودم و در آرزوی دیدن آن دیار بودم.
هوش مصنوعی: گفتم که آن دولت به دست میآید و بار آرزویی را که در دل داشتم از روی سینهام به زمین میگذارم. با دوستانی که عزم رفتن به آن سو را داشتند، راه افتادم و با تلاش و مجاهدت مسیرهای سخت را طی کردم. بعد از تحمل دردسرها و ناملایمات، به زمانی رسیدم که آفتاب از جایی روشن به جایی تاریک رفته و در دریای تیره و سیاه غوطهور شده بود و سایه شب از دل روز سربرآورده بود.
هوش مصنوعی: سفرکنندگان از کار و مشقت خسته شدند و تصمیم گرفتند در آنجا استراحت کنند. بنابراین، وسایل سفرشان را کنار گذاشتند و هر کس به خواب و آرامش پرداخت.
هوش مصنوعی: هنوز از دور خواب کاسی نگذشته بود و مدتی از آن نگذشته بود که صدای بلند و هیجانآوری به وجود آمد. صدها صدا و نعره متفاوت از زمین آن شهر به آسمان میرسید و صدای جمعیت از سطح زمین به سمت عرش بالا میرفت.
هوش مصنوعی: هیچکس نفهمید که دلیل آن فریاد چیست و عامل آن اغتشاش و هیجان که میباشد؟ تا زمانی که صدای اقامه و اذان به گوشها رسید و زنگ شب به صدا درآمد و پرنده شب، جای خود را ترک کرد.
هوش مصنوعی: درهای شهر باز شد و مردم به سمت دروازه حرکت کردند. پرسیدم که دلیل آن همه سر و صدا در شب گذشته چه بود؟ جواب دادند امروز در این شهر مصیبت بزرگی اتفاق افتاده و عزاداری عظیمی برپا شده است زیرا رهبر این منطقه و پیشوای این ملت شب گذشته به رحمت خدا رفته و از دنیا رفته است.
هوش مصنوعی: این هیاهو و شلوغی به خاطر واقعیتی است که با صدای بلندی در حال رخ دادن است و باران ناگهان رفته و با خودم گفتم باید ابتدا به استقبال این غم بروم و در این ماتم شرکت کنم و احساس همدردی کنم و به مسلمانان کمک کنم.
هوش مصنوعی: زمان همیشه دگرگون است و مرگ همواره با گناهان همراه است، و ما در میان غمهای ناشی از مرگ قرار داریم.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کسی در خوشی و آسایشش شاد باشد در حالی که در دلش غم و اندوهی بزرگ وجود دارد؟
هوش مصنوعی: این آسیب به هر کس و هر جایی خواهد رسید و خبر آن در هر گوشهای شنیده خواهد شد. بنابراین، تمام کارهای واجب و مستحب را کنار گذاشتم و با شتاب به سمت آن مصیبت رفتم تا آن مکان را ببینم و خودم را در صف عزاداری قرار دادم.
هوش مصنوعی: گروهی را دیدم که برخی نشسته و برخی ایستاده بودند و عمامههای خود را از سر برداشته بودند. به شدت نگران و مضطرب بودند و صداهای جلب توجه کنندهشان تا ایوان سماک رسید.
هوش مصنوعی: آسمان خود را در لباس عزا پوشانده و چشمان مردم در اشک غوطهورند. زمین به جایگاه تاج سرها تبدیل شده و خون نشانه عزا بر صورتها نشسته است. وقتی صداها به اوج خود رسید و نالهها و فریادها به نهایت خود رسیدند.
هوش مصنوعی: آن واقعه عظیمتر از حوادث دیگر مانند جنگهای احد و حنین بود و شدت مصیبت آن از مصیبتهای حسن و حسین بیشتر بود. در آن میان، پیری با دلقی زیبا از میان مردم برخاست و با زبانی شیوایش کلامی را به زیبایی ادا کرد و این اشعار را بیان نمود:
هوش مصنوعی: ای قوم، گمانها به بدی رفته و تحمل و آرامش از بین رفته است.
هوش مصنوعی: عقل و آرامش به سمت عقب رفتند و نادانی و جنون به طرف جلو آمدند.
هوش مصنوعی: آیا نمیدانید که در میان شما، مرگ و سرنوشت حتمی در انتظار است؟
هوش مصنوعی: مرگ واقعیتی است که هر جا که باشید به سراغتان میآید.
هوش مصنوعی: ای دانشمندان، عقل شما از این قضاوت معاف است؛ زیرا این چه قضاوتی است که خداوند بر جهان کرده است؟
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا در بین مردم، این خبر مرگ مانند طوفانی است که در هر جا ممکن است به وقوع بپیوندد.
هوش مصنوعی: هر چه در این خاک تاریک و نامعلوم وجود دارد، حقیقتاً به اراده و فرمانی از بالاتر است.
هوش مصنوعی: بدون اجازه و اراده او، هیچ برگ یا شاخهای حرکت نمیکند، از زمین گرفته تا جایى که سیاره مشتری قرار دارد.
هوش مصنوعی: کسی که در مرگ دوستان و جدایی برادرانش میخندد، در واقع به حال خود میخندد و هیچ آرزو و اندوهی برای خویش ندارد.
هوش مصنوعی: مسلمانان، این چه تظاهرات و سر و صدایی است که از شما به درگاه خداوند میرسد؟ گریهای مانند گریه آتشپرستان در آتش و زاری مانند زاری بیمار از درد. ناله و فریاد از ستمگری ناشی میشود و شکایت از بدکاریها قابل قبول است. اگر ظلمی وجود دارد، باید به امیر عادل شهر منتقل شود تا آن را متوقف کند و اگر مشکلی هست، باید به مسئولین مربوطه گفته شود تا آن را حل کنند.
هوش مصنوعی: این نه اولین جسدی است که از دروازههای دنیا خارج میشود و نه نخستین تابوتی است که از خانههای فنا به سرای جاودانی منتقل میشود. او همان پیامبری است که پیش از او نیز پیامبران دیگری وجود داشتهاند و وجودش سبب شده که آدم و تمام موجودات بر سفره زندگی نشسته و بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: این شربت به آنها داده شد و نام «انک میت و انهم میتون» بر آن گذاشته شد. آدم که در حال آفرینش بود، در این مرحله از جداسازی نابود شد و محمد (ص) که آخرین پیامبر بود از مقام این امر کنار گذاشته شد. ابراهیم (ع) که در آتش آزمایش شده بود در این دام گرفتار شد و سلیمان که مقام نبوتش بر دوش باد بود، نتوانست از این حادثه فرار کند.
هوش مصنوعی: نوح (ع) مدت هزار سال زندگی کرد و لقمان نیز هزار سال در دنیا بود. یعقوب (ع) در این ماجرا از عشق به یوسف دست کشید و یوسف (ع) نیز در این موقعیت زلیخا را رها کرد.
هوش مصنوعی: مجنون وقتی به این کوی رسید، نام لیلی را فراموش کرد و وامق وقتی در این دشت افتاد، از یاد عذرا ساکت شد. در آن روز هر کسی مشغلهای دارد که او را مشغول میکند. آفریدگار در آفریدهاش دخل و تصرف کرد؛ پس چرا باید غم و اندوهی به وجود بیاید؟
هوش مصنوعی: اگر بخشنده تصمیم به بخشش گرفته است، نیازی به آشفتگی و هیاهو نیست. چرا باید بیقراری کنید و نگران باشید؟ چرا اجازه میدهید که تمایلات طبیعی شما تحت تاثیر شیطان قرار گیرد و حقایق و امانتها را به کسی که این امانتها را به شما سپرده بازپس ندهید؟
هوش مصنوعی: به این نکته توجه کنید که دنیا در حقیقت چیزی جز سرابی دروغین نیست و هر کسی که به دنبال خواستههای دنیوی خود باشد، در نهایت در عذاب و زحمت خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر در زندگی لذتی وجود نداشته باشد، پس شیرینی مرگ خوشایندتر و دلپذیرتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: این صدای نیرومند و این زمزمههای عمیق چه معنایی دارد؟ بر کسی که از خانواده امام علی (ع) است و به ایشان تعلق خاطر دارد.
هوش مصنوعی: آنچه امروز اتفاق میافتد ناشی از گذشتهای است که از مرگ و پایانها شکل گرفته و این موضوع تنها یک روند جدید نیست.
هوش مصنوعی: زیرا در ظرف بینهایت مرگ، شراب عشق فقط یک پیمانه است که شامل من و تو میشود.
هوش مصنوعی: پس از اینکه نظم و ترتیب کلام از بین رفت و این فصل به خوبی مورد بررسی قرار گرفت، حال و هوای آن اندوه بدون شور و هیجان شد و غم و حزن به آرامی فروکش کرد. در این میان، قواعد و اصول قانونی به طبیعت چنگ انداخت و سکوت و آرامش همراه با یک نتیجه و پایان مشخص به وجود آمد.
هوش مصنوعی: هر کسی دربارهی پیرمردی که در عین کهنسالی گلیم به دوش داشت، تعریفی میکرد و از او تمجید مینمود. پس از مدتی که از هیجان و جنب و جوش جمعیت کاسته شد و آرامش برقرار گشت، حواس پرشور آنها آرام و دلهای مضطربشان نیز آرام گرفت.
هوش مصنوعی: مرد سالخوردهای در گوشهای نشسته بود و هیچ چیزی نمیگفت. او اندیشههای عمیقش را در دل پرورش میداد و زبانش را به خاطر میسپرد. شنوندگان منتظر سخنانی شیوا و دلنشین بودند و دلها به آرامش و راحتی آن صحبتها بسته شده بود. پس از مدتی تأمل و فکر بسیار، او با قدرتی که داشت شروع به صحبت کرد و گفت:
هوش مصنوعی: ای قوم، شما را صبر و آشتی فریب داده است، اما صبر در مواقع سختی خود ظلم و ستم محسوب میشود.
هوش مصنوعی: شما با بیتوجهی به حقوق دوستی، در حالی که اوج خوشی و سرزندگی را تجربه میکنید، پیمانتان را نقض کردهاید.
هوش مصنوعی: ما قراردادهای گذشته را فراموش کردهایم، نه به خاطر مدت زمانی که گذشت، بلکه به دلیل اینکه طبیعت انسان فراموشی است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زمانی که کنار هم بودیم، رابطهای صمیمی و دوستانه داشتیم و هرگز از یاد نخواهیم برد که ما با هم دوستان و برادران بودهایم.
هوش مصنوعی: در این اندوه و مصیبت چه دلیلی برای شادی وجود دارد؟ آرامش ذهن در این شرایط نه از روی عقل و درک درست، بلکه از نداشتن فهم و شناخت است.
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به افسوس و غم ناشی از فقدان یک پیشوای بزرگ دارد که در رعایت تقوا و دیانت نمونهوار است. اهمیت و جایگاه او فراتر از دارایی و مقامهای مادی است و با از دست رفتن او، جامعه دچار ضایعه عظیمی شده است.
هوش مصنوعی: به دل خودت اجازه نده که به زیباییهای ظاهری دنیا وابسته شود، چرا که اگرچه در جذابیهای او وسوسههای زیادی وجود دارد، اما این وسوسهها فریبندهاند.
هوش مصنوعی: این جهان پر از آرزو و عشق برای ماست و دلهای بسیاری در انتظار ما هستند.
هوش مصنوعی: شکستن این بندگان با زور و خشم، نشاندهندهی اوج سلطنت و قدرت خداوند است.
هوش مصنوعی: پس از آنکه نظم به پایان رسید، نثر آغاز شد و گفت: ای مسلمانان! این چه آتش بود که به این زودی خاموش شد و این چه شکوفهای بود که به این آسانی پژمرد؟
هوش مصنوعی: شما نمیدانید که از دست دادن علمای دین آسیب بزرگی به اسلام میزند و این واقعه به شدت تأثیرگذار است. هر دانشمندی که از دنیای ناپایدار به دنیای جاودان سفر میکند، مرگ او مانند فروپاشی یک کشور و شکست یک سپاه است؛ مانند این است که هزار کلاه گرانبها در مسیر مرگ شکسته و از هم میپاشد.
هوش مصنوعی: این موضوع اهمیتی ندارد و به اندازهای نیست که حتی یک عالِم را تحت تأثیر قرار دهد یا باعث ایجاد تغییر و اضطراب شود. رفتن یک نفر یا یک گروه دیگر، به معنای از دست دادن یک انسان و یک جهان جدید است.
هوش مصنوعی: زمان چیزی جز تجربههای بسیار نیست و در دقت سخن حق، هیچ شکی برای انکارکننده وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که موت ماموت، به مرگ یک شخص خاص اشاره دارد و اینکه این مرگ به معنای از دست دادن یک فرد واحد است.
هوش مصنوعی: احتیاط کنید که این آتش باید سالها خاموش نشود و این اشکها باید برای همیشه باقی بمانند. وفای دوستان در چمن و بوستان را نمیتوان نادیده گرفت و در اینجا هیچ ثباتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در این اعتماد و توافق باید با تلاش و جدیت کار کرد. این غذای لذیذ در حال دست به دست شدن است و این صداها به همهجا رسیده و این جام نیز توسط لبها چشیده شده است.
هوش مصنوعی: پس پیر دعا کرد و مراسم عزاداری را پایان داد. وقتی که حلقه عزاداری از هم گسسته شد و جمعیت متفرق گردید، هر فردی به خانه و محل زندگی خود بازگشت.
هوش مصنوعی: من برای یافتن آن پیر تلاش زیادی کردم، به مانند باد و آب که به هر سو میروند. در هر جهتی دویدم و شتابان به هر طرف حمله کردم، اما نتوانستم به وصال او برسم، با اینکه در این تلاش حتی موهایم را شکافتم.
هوش مصنوعی: نمیدانم آن پیر خردمند چه بر سرش آمده که ناگهان و بدون دلیل از مشکلات و ناخوشیهای دنیا ناراحت شده است.
هوش مصنوعی: در کدام سرزمین انسانها تحت تأثیر چرخهٔ روزگار قرار گرفتهاند؟ و در کدام مکان، سرنوشت بد باعث پنهان شدن افراد و مشکلاتشان شده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.