گنجور

 
کلیم

اجتناب از آهم آن مغرور خود سر می‌کند

پادشاهست احتراز از گرد لشکر می‌کند

بر تن غم‌پرور عاشق نشان بوریا

از برای خط زخمش کار مسطر می‌کند

ترک آسایش اگر لذت ندارد پس چرا

گل به آن نازک‌تنی از خار بستر می‌کند

دل ز سر قسمتم خون شد که در یک بوستان

این به سر گل می‌زند آن خاک بر سر می‌کند

عقل اگر داری به چشم کم مبین دیوانه را

یک تن اقلیم بیابان را مسخر می‌کند

مقصدی نایاب را در پیش دارد زلف او

از کنار عارضش راه کمر سر می‌کند

گر به خورشیدش بسنجم زین تلافی می‌سزد

مدعی را در وفا با من برابر می‌کند

گر ندامت دارم از شیرین‌سخن بودن به جاست

این شکر منقار طوطی را به خون تر می‌کند

دیدهٔ بی‌آب ما دارد کلیم از دل غبار

مفلس آری شِکوه دایم از توانگر می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

بر بناگوشت بلای خط که سر بر می‌کند

جزو جزو عاشق بیچاره ابتر می‌کند

سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین

آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر می‌کند

چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی

[...]

خواجوی کرمانی

آنک از کان هر زرو گوهر که سر بر می کند

پیش دست کان یسارش خاک بر سر می کند

جود اوکی بحر اخضر را نپوشد هر نفس

جامه ی سیمابی موجش که در بر می کند

چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند

[...]

سلمان ساوجی

هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند

سوزش اندر هر سری سودای دیگر می‌کند

با کمال خویشتن بینی، نمی‌دانم چرا؟

هر زمان آیینه را با خود برابر می‌کند

صورت ماهیت رویش نمی‌بیند کسی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
جلال عضد

باد عُنفت چشمه خور را مکدّر می کند

خاک پایت توتیا در چشم اختر می کند

ابر دست گوهرافشان تو در روز عطا

آستین آرزو پر درّ و گوهر می کند

قدّ تو بر هفت مسند چار بالش می زند

[...]

ناصر بخارایی

سبزه از خط غبارت خاک بر سر می‌کند

غنچه از لعلت قبا را چاک در بر می‌کند

می‌زند سرو روان را پنچه‌ها بر سر چنار

تا چرا با قد تو خود را برابر می‌کند

می‌روی در باغ و هر جانب برای دیدنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه