گنجور

 
صائب تبریزی

جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند

چون رشته دست در کمر صد گهر کنند

بحری است بحر عشق که موج و حباب را

دریادلان تصور تیغ و سپر کنند

خرطوم پشه را کجک فیل کرده اند

تا اقویا ز آه ضعیفان حذر کنند

عشاق را به راهنما احتیاج نیست

چون کوهکن به تیشه خود راه سر کنند

چون رشته از خیال دهان تو عاشقان

وقت است سر ز چشمه سوزن بدرکنند

در بحر نیلگون فلک پاک گوهران

شرط است در غبار یتیمی بسر کنند

جمعی که در مقام توکل ستاده اند

در برگریز شکوه ز جوش ثمر کنند

زنهار لب به حرف طمع آشنا مکن

گر چون صدف دهان ترا پر گهر کنند

آنها که زخمی از سگ خاموش خورده اند

از نفس آرمیده حذر بیشتر کنند

در هر دلی که شور محبت زیاده است

شکر لبان به خنده نمک بیشترکنند

در دور خط سبز مگر صائب این گروه

رحمی به حال عاشق خونین جگر کنند

 
 
 
مولانا

آن شب‌روان که در شب خلوت سفر کنند

در تاج خسروان به حقارت نظر کنند

اهلی شیرازی

شاهان اگر بصحبت رندان نظر کنند

شاید که نازو سروری از سر بدر کنند

با دشمنان عتاب بود مصلحت ولی

با دوستان بچشم عنایت نظر کنند

خون دلم چنین که دو لعل تو میخورند

[...]

کلیم

آن رهروان که در پس زانو سفر کنند

پوشیده دیده و ره نادیده سر کنند

هر جا غبار کوی تو باشد عبیر چیست

خاکیست آنکه عطر فروشان بسر کنند

اهل کرم که عزت مهمان شناختند

[...]

بیدل دهلوی

عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند

آیینه بشکنند و سخن مختصر کنند

هر چند برق شعله زند از نگاهشان

یکسر چراغ خانهٔ آیینه بر کنند

بر جوهر حیا نپسندند انفعال

[...]

رضاقلی خان هدایت

غمدیدگان عشق ترا شادی آرزوست

اما نه آن قدر که غم از دل به در کنند

دوزخ در آب دیده شود غرق روز حشر

گر عاشقان حدیث غم عشق سرکنند

ای مدعی برو که محبت نه کار تست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه