دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد
چون شیشه که تا نشکند آواز ندارد
این عیب بگیرائی مژگان تو ماند
از رفتن اگر اشک مرا باز ندارد
در خلوت دل پرده نشین کیست بجز تو
در سینه صدف غیر گهر راز ندارد
هر راز که دل داشت نهان، اشک دگر گفت
پیکان تو رازیست که غماز ندارد
من لب اگر از نوحه و فریاد به بندم
پروانه درین بزم هم آواز ندارد
چون دام در و سر زده نتوان بدرون رفت
عیبست قفس را که در باز ندارد
در محفل دیوان کلیمش نتوان یافت
گر شمع سخن شعله آن راز ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر نشاندهندهی احساس عمیق عشق و ناامیدی است. شاعر از دل شکسته خود و عدم توانایی در بیان احساسات میگوید. او به زیبایی مژگان معشوق اشاره میکند که چرا اشکهایش را باز نمیدارد و همچنین از خلوت دلش، تنها بودن معشوق را یاد میکند. شاعر عقیده دارد که رازهای دل فقط با اشک فاش میشوند و اگرچه لب خود را از فریاد و ناله پر کند، باز هم نمیتواند دردش را بیان کند. در نهایت، او به حسرتی اشاره میکند که در محفلهای عارفانه نمیتواند حقیقت عشق را به زبان آورد. تمامی ابیات نشاندهندهی جنگ میان عشق و ناامیدی است.
هوش مصنوعی: دل من بدون دلیل برای تو ناله نمیکند، مثل شیشهای که تا نشکند، صدایی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: این ایراد زیبایی مژههای تو از رفتن است، اگر اشکهایم نتوانند مرا متوقف کنند.
هوش مصنوعی: در دل و در خلوت وجودم، جز تو کسی نیست که انتظارش را بکشد و یافتهای به جز تو درونم وجود ندارد. هیچ راز و گوهری غیر از تو در سینهام نمیافتد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که دل درون خود پنهان کرده، اشک به نوعی آن را فاش میکند. تو خود رازی داری که هیچ کس از آن باخبر نیست.
هوش مصنوعی: اگر من لب به نوحه و زاری ببندم، پروانه در این محفل هیچ هماهنگی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در قفس بستهای، و در آن باز نیست، دیگر نمیتوان به درون آن رفت. این نشاندهندهی نقص در قفس است که نمیتواند درش را باز کند.
هوش مصنوعی: در جمع افرادی که از عقل و دانش برخوردارند، نمیتوان به آسانی یافت که مانند شمعی تابان باشد و حقیقتی عمیق را افشا کند. چون شمعی که فقط نور میافشاند و رازهای پنهان را نمیتواند نشان دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شمشاد تو پروای کس از ناز ندارد
با چشم سیه گو که نظر باز ندارد
از عشق ننالیم که این زخم نهانی است
یعنی که قضا میزند آواز ندارد
مرغ دل ما در قفس دهر از آن ماند
[...]
چشم تو که پروای نظر باز ندارد
چون است که از سرمه نظر باز ندارد
اهل دل وحرف گله آمیز محال است
در قافله ما جرس آواز ندارد
طومار شکایت چه به دستش دهی ای دل
[...]
تنگست دلم حوصله راز ندارد
آه از نی تیر تو که آواز ندارد
هر چند عدو در غم عشق تو به سازست
دانی که چو ما طالع ناساز ندارد
دیگر من و اندوه نگاهی که تلف شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.