به راه فقر مرا این و آن نمیباید
چو راه امن بود کاروان نمیباید
کمال کسب کن اما هنر فروش مباش
دکان خوشست کسی در دکان نمیباید
به روزگار قناعت به هیچ نتوان کرد
مگر برای هما استخوان نمیباید
به راه فقر بلایی چو جمع سامان نیست
اگر به نام رسیدی نشان نمیباید
مرا که روزه محرومیم همه سال است
به روز عید دل شادمان نمیباید
سخن که مبتذل افتاد آسمانی نیست
چو شمع حرف کسی بر زبان نمیباید
کبوتران معانی به برج خویش آیند
برای دزد سخن پاسبان نمیباید
کلیم طایر همت گر آشیان طلبد
جز آستانه شاهجهان نمیباید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که بیتو مرا این جهان نمیباید
به جز وصال تو ما را جنان نمیباید
زمانه ملک سلیمانم ار دهد بیتو
نخواهم آن که مرا بیتو آن نمیباید
بیا که بیتو گدایان کوی عشقت را
[...]
دو چشم شوخ ترا دیدهبان نمیباید
که آهوان حرم را شبان نمیباید
شکوه حسن تو راه نگاه را بسته است
گلعذار ترا دیدهبان نمیباید
نگاه حسرت اگر دست و پای گم نکند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.