به راه فقر مرا این و آن نمیباید
چو راه امن بود کاروان نمیباید
کمال کسب کن اما هنر فروش مباش
دکان خوشست کسی در دکان نمیباید
به روزگار قناعت به هیچ نتوان کرد
مگر برای هما استخوان نمیباید
به راه فقر بلایی چو جمع سامان نیست
اگر به نام رسیدی نشان نمیباید
مرا که روزه محرومیم همه سال است
به روز عید دل شادمان نمیباید
سخن که مبتذل افتاد آسمانی نیست
چو شمع حرف کسی بر زبان نمیباید
کبوتران معانی به برج خویش آیند
برای دزد سخن پاسبان نمیباید
کلیم طایر همت گر آشیان طلبد
جز آستانه شاهجهان نمیباید