گنجور

 
کلیم

همه محروم و ازو دست کسی دور نبود

کس ندیدم که درین میکده مخمور نبود

فقر و روشندلی آئینه رخسار همند

هیچ ویرانه ندیدم که پر نور نبود

دلم از کاوش مژگان تو از سینه گریخت

جای آسایش در خانه زنبور نبود

من درین میکده پیش قدحی بنشستم

که سرش بسته تر از کاسه طنبور نبود

خط اگر سرکشد از خطه حسن تو مرنج

که بفرمان سلیمان هم این مور نبود

شعله داغ برونم بدرون نور نداد

شمع تربت سبب روشنی کور نبود

تا تبسم بدلم مشت نمک می پاشد

چشم داغم بره مرهم کافور نبود

حال سوز دل ما یار ندانست کلیم

از سیه بختی در آتش ما نبور نبود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode