گنجور

 
کلیم

ریاض ملک را دیگر بهار دلگشا آمد

بفرق دوست از نو سایه بال هما آمد

بروی ترکش اقبال تیر رفته برگشته

دعای مستجاب از آسمان حاجت روا آمد

ز گرد موکب اقبال چشم بخت روشن شد

بباغ خاطر افسردگان آب بقا آمد

بهای سرمه با خاک سیه خواهد برابر شد

چنین کز گرد راهت کاروان توتیا آمد

ازین کحل الجواهر قسمت من بیشتر باید

که اندر راه او چشم امیدم چارتا آمد

مبارک رجعتت مستلزم صدگونه عشرت شد

ببین تا آمدی نوروز فیروز از قفا آمد

کلیم از باغ امیدت گل شادی بدامن کن

نهال خوشدلی را موسم نشو و نما آمد