گنجور

 
کلیم

خیال گلشن رویت بدل گذار نکرد

که مو بموی تنم را چو لاله زار نکرد

اگرچه شانه زسر تا بپای شد انگشت

حساب حلقه آنزلف تابدار نکرد

پیاده وادی دیوانگی بسر نرساند

کسیکه شور جنونش به نی سوار نکرد

چو کوه در ته تیغست سربلندی او

کسیکه شیوه افتادگی شعار نکرد

زبسکه گرد کدورت نشست بر سر هم

بدل جفای خدنگ زمانه کار نکرد

کمال اجر شهادت بآن شهید دهند

که غیر شمع کسش گریه بر مزار نکرد

نبردم از سخن خویش بهره ای که صدف

بگوش از گهر خویش گوشوار نکرد

کلیم باده خون سبیل یک اقلیم

وفا بمستی آن چشم پرخمار نکرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode