اشک دمی جدایی از خانه تن نمیکند
سیل خراب میکند لیک وطن نمیکند
بار غم فراق تو بس که شکسته پیکرم
داغ به سینهام کنون تکیه به من نمیکند
آه ز شرح حال ما بسته زبان خویش را
دیده به طفل اشک خود هیچ سخن نمیکند
گرد هلال رشک تو بس که گرفته روی گل
ابر وفا به شستن روی چمن نمیکند
رویشناس درد و غم ساخته خوشلباسیم
زآنکه تنم ز داغ تو جامه کهن نمیکند
چشم سخنور ترا تا به نظر نیاورد
طبع کلیم هیچگه فکر سخن نمیکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از درد فراق و جدایی از وطن صحبت میکند. شاعر از غم و اشکهایش گفت و گو میکند و نشان میدهد که با وجود خرابیها و مشکلات، عشق به وطن و معشوق در دلش باقی مانده است. او به چالشهایی که این جدایی برایش ایجاد کرده اشاره میکند و میگوید که غم و دردش آنقدر زیاد است که دیگر نمیتواند به درستی بیاندیشد یا صحبت کند. در نهایت، بیان میکند که حتی زیباییهای چهره معشوق نیز با غم جداییاش کمتر به چشم میآید.
هوش مصنوعی: آبادی و آرامش خانهی جسم از اشک جدایی دور نمیشود؛ حتی اگر سیل ویرانگری بیفتد، همچنان دلتنگی و عشق به وطن از بین نمیرود.
هوش مصنوعی: بار سنگین غم دوری تو به حدی بر دوشم سنگینی میکند که جسمم در هم شکسته است و درد از دوریت بر سینهام نشسته و دیگر نمیتواند بر من تکیه کند.
هوش مصنوعی: ای وای از حال و روز ما که زبانمان را بستهایم و نمیتوانیم بگوییم. حتی چشمانمان که پر از اشک است، هیچ حرفی نمیزنند.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر زیبایی تو چنان تحت تاثیر قرار گرفته که حتی ابرهای وفادار هم برای شستن چهرهی چمن دست به کار نمیشوند.
هوش مصنوعی: آنکه درک کرده درد و غم را، به زیبایی و ظرافت خود را آراسته است. زیرا تن من به خاطر داغی که از تو دارم، حاضر نیست لباس کهنهای را به تن کند.
هوش مصنوعی: اگر چشم سخنران تو را نبیند، قلب کلیم هرگز به فکر بیان کلمات نخواهد افتاد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
دی گِلِهای ز طُرِّهاش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمیکند
تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
[...]
جان غریب ازین جهان میل وطن نمیکند
شد چو عقیق نامجو یاد یمن نمیکند
عشق مگر به جذبهای از خودیم برآورد
چاره یوسف مرا دلو و رسن نمیکند
بیخبری ز پای خم برد به سیر عالمم
[...]
بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمیکند
در قفس حبابها، باد وطن نمیکند
لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به کف
گوش طلبکهکارگوش هیچ دهن نمیکند
قطره محیط میشود چون ز سحاب شد جدا
[...]
باز چه شد که با من او هیچ سخن نمیکند
ور گله ازو کنم گوش به من نمیکند
رسم قدیم باشد این هرکه گرفت یار نو
یاد دگر ز صحبت یار کهن نمیکند
بیتو ز بس فتادهام از نظر جهانیان
[...]
غنچه و سرو کار آن قد و دهن نمی کند
سرو نمی خرامد و غنچه سخن نمی کند
بیش ز من به یار نو مهر کند که از وفا
یار نو آنچه می کند یار کهن نمی کند
دعوی دوستی به من دارد و می کشد مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.