گنجور

 
کلیم

اشک دمی جدایی از خانه تن نمی‌کند

سیل خراب می‌کند لیک وطن نمی‌کند

بار غم فراق تو بس که شکسته پیکرم

داغ به سینه‌ام کنون تکیه به من نمی‌کند

آه ز شرح حال ما بسته زبان خویش را

دیده به طفل اشک خود هیچ سخن نمی‌کند

گرد هلال رشک تو بس که گرفته روی گل

ابر وفا به شستن روی چمن نمی‌کند

روی‌شناس درد و غم ساخته خوش‌لباسیم

زآنکه تنم ز داغ تو جامه کهن نمی‌کند

چشم سخنور ترا تا به نظر نیاورد

طبع کلیم هیچگه فکر سخن نمی‌کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمی‌کند؟

همدمِ گل نمی‌شود یادِ سَمَن نمی‌کند

دی گِلِه‌ای ز طُرِّه‌اش کردم و از سرِ فُسوس

گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمی‌کند

تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او

[...]

صائب تبریزی

جان غریب ازین جهان میل وطن نمی‌کند

شد چو عقیق نامجو یاد یمن نمی‌کند

عشق مگر به جذبه‌ای از خودیم برآورد

چاره یوسف مرا دلو و رسن نمی‌کند

بی‌خبری ز پای خم برد به سیر عالمم

[...]

بیدل دهلوی

بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمی‌کند

در قفس حبابها، باد وطن نمی‌کند

لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به‌ کف

گوش طلب‌که‌کارگوش هیچ دهن نمی‌کند

قطره محیط می‌شود چون ز سحاب شد جدا

[...]

مشتاق اصفهانی

باز چه شد که با من او هیچ سخن نمی‌کند

ور گله ازو کنم گوش به من نمی‌کند

رسم قدیم باشد این هرکه گرفت یار نو

یاد دگر ز صحبت یار کهن نمی‌کند

بی‌تو ز بس فتاده‌ام از نظر جهانیان

[...]

رفیق اصفهانی

غنچه و سرو کار آن قد و دهن نمی کند

سرو نمی خرامد و غنچه سخن نمی کند

بیش ز من به یار نو مهر کند که از وفا

یار نو آنچه می کند یار کهن نمی کند

دعوی دوستی به من دارد و می کشد مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه