جان غریب ازین جهان میل وطن نمیکند
شد چو عقیق نامجو یاد یمن نمیکند
عشق مگر به جذبهای از خودیم برآورد
چاره یوسف مرا دلو و رسن نمیکند
بیخبری ز پای خم برد به سیر عالمم
ورنه به اختیار کس ترک وطن نمیکند
پیرهنش ز بوی گل خلوت غنچه میشود
هر که ز شرم بلبلان سیر چمن نمیکند
نیست ز تشنگان خبر در ظلمات خضر را
دل به حریم زلف او یاد ز من نمیکند
زخم زبان نمیشود مانع گفتگوی من
خامه اگر سرش رود ترک سخن نمیکند
بس که ز بخل خشک شد گوهر جود در صدف
از کف خود غریق را بحر کفن نمیکند
جامه خضر را دهد آب حیات شستشو
دل چو ز عشق تازه شد چرخ کهن نمیکند
نظم کلام غیر را رشته ز زلف میدهد
آن که حدیث چون گهر گوش زمن نمیکند
لعل حیات بخش او مرحمتی مگر کند
ورنه علاج تشنگان چاه ذقن نمیکند
در سیهی کجا بود نشأه آب زندگی
گوشه چشم مرحمت کار سخن نمیکند
حسن ز حصن آهنین جلوه طراز میشود
جمع فروغ شمع را هیچ لگن نمیکند
کوتهی از چه میکند دست دراز شاخ گل
مرغ شکستهبال اگر عزم چمن نمیکند
هست به یاد دوستان زندگی و حیات من
گرچه ز دوستان کسی یاد ز من نمیکند
صائب اگر ز کلک من جای سخن گهر چکد
یار ستیزهخوی من گوش به من نمیکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره دلداگی و دلتنگی برای وطن و عشق است. شاعر به تجربههای خود از دوری، عشق و عدم درک دیگران اشاره میکند. او احساس میکند که نه تنها وطن را ترک کرده، بلکه عشق نیز به او دست نمیدهد. او دوست دارد تا از زیباییهای عشق و زندگی بهرهبرداری کند، اما در بین این دردها و مشکلات، دیگران او را درک نمیکنند. همچنین با اشاره به زخم زبانها و بیتوجهی دوستان، شاعر به تنهایی خود و عدم ارتباط عمیق با دیگران اشاره دارد. در نهایت، هنوز یاد دوستانش برای او از اهمیت بالایی برخوردار است و زندگیاش تحت تأثیر یاد آنها ادامه دارد.
هوش مصنوعی: جان تنها و بیکس از این دنیا به دیار خود میل و اشتیاقی ندارد، چون که مانند عقیق سرخ، یاد وطنش یمن را به خاطر نمیآورد.
هوش مصنوعی: عشق تنها با یک کشش و جذبهای از درون خود به وجود میآید و راهی برای نجات من پیدا میکند؛ به چیزی مثل دلو و رسن نیاز ندارد.
هوش مصنوعی: مرا از خبر نداشتن از کارها به دوردستها میبرد، وگرنه کسی به میل خود وطنش را رها نمیکند.
هوش مصنوعی: پیراهن او بوی گل را به خود میگیرد و هر کسی که از شرم بلبلها از باغ دوری کند، نمیتواند در آنجا خوشی را تجربه کند.
هوش مصنوعی: در دل تاریکی، هیچ خبری از تشنگان نیست؛ خضر هم که نماد امید و نجات است، دلش به یاد زلف او نیست و به خاطر من فکر نمیکند.
هوش مصنوعی: زخم زبان و حرفهای بد دیگران نمیتواند مانع سخن گفتن من شود. اگر قلم من به نوشتن ادامه دهد، هرگز از بیان خود کوتاه نمیآید.
هوش مصنوعی: به خاطر بخل و خودداری، گوهر generosity در صدف خشکی قرار گرفته است و از دستش دریا نمیتواند به غرقشده کمک کند.
هوش مصنوعی: لباسی که به خضر میدهند، به وسیله آب حیات شسته میشود. دل که به سبب عشق تازه و نو شده است، دیگر از چرخ کهن و عادتهای گذشته تأثیر نمیپذیرد.
هوش مصنوعی: اینجا شاعر به این نکته اشاره میکند که کسی که میتواند کلام دیگران را به زیبایی و نظم عرضه کند، در واقع به شکلی مثل گیسوی زیبا، آن را به هم میبافد. اما در عین حال، این شخص خود نمیتواند به شنیدن سخنان زیبا و گرانبها گوش فرا دهد و از آن بهرهمند شود. در واقع، آن که توانایی ارائه و بیان خوب دارد، در درک و استقبال از سخنان ارزشمند ناتوان است.
هوش مصنوعی: او که حیات بخش و مفید است، اگر بخواهد به تشنگان عطا میکند، در غیر این صورت، هیچ منبعی نمیتواند عطش آنها را برطرف کند.
هوش مصنوعی: در جایی که سیاهی وجود دارد، نشانهای از زندگی نخواهد بود و تنها گوشهای از مهربانی میتواند حرف بزند.
هوش مصنوعی: زیبایی در دژ محکم خود میدرخشد و ظاهر میشود، و هیچ ظرفی نمیتواند نور شمعها را به هم بریزد.
هوش مصنوعی: شکستهبال، تصمیم میگیرد به چمن برود یا نه، اما در این میان دستش را دراز میکند و به گلها آسیب میزند. نشان میدهد که ممکن است به جایی نرود، اما احساسش او را به حرکت وامیدارد.
هوش مصنوعی: زندگی و وجود من به خاطر یاد دوستانم است، هرچند خود آنها هم به یاد من نیستند.
هوش مصنوعی: اگر از قلم من سخن نیکویی بیرون بیاید، یار جنگجو و ستیزهجویم به حرفم توجهی نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
دی گِلِهای ز طُرِّهاش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمیکند
تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
[...]
اشک دمی جدایی از خانه تن نمیکند
سیل خراب میکند لیک وطن نمیکند
بار غم فراق تو بس که شکسته پیکرم
داغ به سینهام کنون تکیه به من نمیکند
آه ز شرح حال ما بسته زبان خویش را
[...]
بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمیکند
در قفس حبابها، باد وطن نمیکند
لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به کف
گوش طلبکهکارگوش هیچ دهن نمیکند
قطره محیط میشود چون ز سحاب شد جدا
[...]
باز چه شد که با من او هیچ سخن نمیکند
ور گله ازو کنم گوش به من نمیکند
رسم قدیم باشد این هرکه گرفت یار نو
یاد دگر ز صحبت یار کهن نمیکند
بیتو ز بس فتادهام از نظر جهانیان
[...]
غنچه و سرو کار آن قد و دهن نمی کند
سرو نمی خرامد و غنچه سخن نمی کند
بیش ز من به یار نو مهر کند که از وفا
یار نو آنچه می کند یار کهن نمی کند
دعوی دوستی به من دارد و می کشد مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.