بپرسش آمد و عاشق همین دو دم دارد
شکسته پای بمقصود یک قدم دارد
ز راز خاطر هم آگهیم و سینه ما
ز کاوش مژه چون سبحه ره بهم دارد
ز نقش پای بیابان نورد غم پیداست
نشان هر سر خاری که در قدم دارد
سخن زمن نتراود چو سینه چاک نیم
همیشه نال تنم عادت قلم دارد
جدا زکوی تو خونم سبیل شد چکنم
که مرغ ایمنی از پرتو حرم دارد
روان چو کاغذ بادش کنم نه پیچیده
زبسکه دیده ام از خون دیده نم دارد
بغیر خون نتراود ز نامه های کلیم
بکف مگر زنی تیر او قلم دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عاشقی و درد و رنجهای آن است. شاعر به عواطف و احساسات عمیق خود اشاره میکند و از مشکلات و ناملایمات عشق میگوید. او از نشانهایی که در راه عشق دارد، از غمها و یادآوریها مینویسد. همچنین به تنگی خاطر ناشی از جدایی از معشوق اشاره میکند و حالت روانی خود را به کاغذی تشبیه میکند که تحت تأثیر عشق و درد است. در نهایت، شاعر از قدرت و تأثیر قلم به عنوان ابزاری برای بیان احساسات خود سخن میگوید.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که در زمان پرسش و جستجو، عشق به او اجازه نمیدهد که به راحتی حرکت کند؛ او به خاطر عشق خود، با ناتوانی و آسیب در مسیر رسیدن به هدفش قدم برمیدارد. عشق او را به سمت هدفش هدایت میکند، اما مشکلاتی هم بر سر راهش وجود دارد.
هوش مصنوعی: ما به راز دل خود واقفیم و سینهامان مانند دانههای تسبیح از جستجو و کنکاش پیوسته به هم وصل است.
هوش مصنوعی: از ردپای بیابانگرد غم، میتوان به وضوح دید که هر خار و مشکلی که در مسیرش وجود دارد، نشانی از دلسردی و سختی راه دارد.
هوش مصنوعی: صحبتها و احساسات من مانند یک راز در دل من باقی میماند و همیشه درونم درد میکند. بدن من به نوشتن عادت کرده و این درد را در کلمات بروز میدهد.
هوش مصنوعی: دوری از تو باعث شده که حالا حالم خراب باشد. نمیدانم چه کار کنم وقتی که امنیت و آسودگی خاطر فقط در سایه تو یافت میشود.
هوش مصنوعی: اگر روح من را مانند کاغذ به باد بسپارم، دیگر هیچ چیز نمیتواند مرا به خود مشغول کند، زیرا آنچه دیدهام، از اشک و غم پر است.
هوش مصنوعی: تنها با خون و احساسات عمیق میتوان از نوشتههای کلیم بهرهمند شد، مگر آنکه آن نوشتهها به دست کسی بیفتد که قدرت بیان و قلم خوبی داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم زدرد تو خون شدترا چه غم دارد
نه عشق تو چو منی در زمانه کم دارد
مرا بعشوه ازین بیش در جوال مکن
که دل چو وعده تو پای در عدم دارد
ز روی خوب تو دانی که بر تواند خورد؟
[...]
هنر بباید و رادی و مردمی و خرد
بزرگزاده نه آنست کو درم دارد
ز مال و جاه ندارد تمتعی هرگز
کسیکه بازوی ظلم و سر ستم دارد
خوشا کسیکه ازو بد بهیچکس نرسد
[...]
مرا ز خاک ره آن مه همیشه کم دارد
بدین مشابه گدا را که محترم دارد
ز کیمیای حبانم نشان ده ای ره بین
که چشمم آرزوی خاک آن قدم دارد
بیاد روی تو جامی که داردم ساقی
[...]
دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟
به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل
به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد
نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان
[...]
خدنگ غمزه و ابرو کمان به هم دارد
اگر کشد من بیچاره را چه غم دارد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.