گنجور

 
کلیم

بپرسش آمد و عاشق همین دو دم دارد

شکسته پای بمقصود یک قدم دارد

ز راز خاطر هم آگهیم و سینه ما

ز کاوش مژه چون سبحه ره بهم دارد

ز نقش پای بیابان نورد غم پیداست

نشان هر سر خاری که در قدم دارد

سخن زمن نتراود چو سینه چاک نیم

همیشه نال تنم عادت قلم دارد

جدا زکوی تو خونم سبیل شد چکنم

که مرغ ایمنی از پرتو حرم دارد

روان چو کاغذ بادش کنم نه پیچیده

زبسکه دیده ام از خون دیده نم دارد

بغیر خون نتراود ز نامه های کلیم

بکف مگر زنی تیر او قلم دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

دلم زدرد تو خون شدترا چه غم دارد

نه عشق تو چو منی در زمانه کم دارد

مرا بعشوه ازین بیش در جوال مکن

که دل چو وعده تو پای در عدم دارد

ز روی خوب تو دانی که بر تواند خورد؟

[...]

ابن یمین

هنر بباید و رادی و مردمی و خرد

بزرگزاده نه آنست کو درم دارد

ز مال و جاه ندارد تمتعی هرگز

کسیکه بازوی ظلم و سر ستم دارد

خوشا کسیکه ازو بد بهیچکس نرسد

[...]

کمال خجندی

مرا ز خاک ره آن مه همیشه کم دارد

بدین مشابه گدا را که محترم دارد

ز کیمیای حبانم نشان ده ای ره بین

که چشمم آرزوی خاک آن قدم دارد

بیاد روی تو جامی که داردم ساقی

[...]

حافظ

دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد

ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟

به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل

به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد

نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان

[...]

صوفی محمد هروی

خدنگ غمزه و ابرو کمان به هم دارد

اگر کشد من بیچاره را چه غم دارد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه