گنجور

 
کلیم

چنان ز عکس رخ دوست دیده پرگل شد

که شاخ هر مژه آرامگاه بلبل شد

چه لازمست چنان مشق سرگرانی کرد

که یک نفس نتوان غافل از تغافل شد

چو مار بر سر گنجش اگر بود مسکن

گداست مرد اگر عاری از توکل شد

که همچو تیر هوائی بخویش رفعت بست

که نه ترقی او مایه تنزل شد

گلی که بوی وفائی درین چمن ندهد

بقدر کم ز خس آشیان بلبل شد

غلط بود که کند صبر کارها بمراد

بمن که دشمن غالب شده از تحمل شد

بلا به چاره گران تند و تلخ بیشتر است

که زور سیل همه صرف کندن پل شد

کلیم توبه اگر می کنی بیا، وقتست

ز توبه توبه کن اکنون که موسم گل شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode