گنجور

 
کلیم

چنان ز عکس رخ دوست دیده پرگل شد

که شاخ هر مژه آرامگاه بلبل شد

چه لازمست چنان مشق سرگرانی کرد

که یک نفس نتوان غافل از تغافل شد

چو مار بر سر گنجش اگر بود مسکن

گداست مرد اگر عاری از توکل شد

که همچو تیر هوائی بخویش رفعت بست

که نه ترقی او مایه تنزل شد

گلی که بوی وفائی درین چمن ندهد

بقدر کم ز خس آشیان بلبل شد

غلط بود که کند صبر کارها بمراد

بمن که دشمن غالب شده از تحمل شد

بلا به چاره گران تند و تلخ بیشتر است

که زور سیل همه صرف کندن پل شد

کلیم توبه اگر می کنی بیا، وقتست

ز توبه توبه کن اکنون که موسم گل شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

جنون من ز نسیم بهار کامل شد

حذر کنید که دیوانه بی سلاسل شد

گذشت صبح نشاطش به خواب بیخبری

سیه دلی که ز سیر شکوفه غافل شد

مرا چو نوسفران نیست چشم بر منزل

[...]

اسیر شهرستانی

ز آسمان محبت چه وحی نازل شد

که یاد لاله و گل سنگ شیشه ی دل شد

چمن ز حسن که اعجاز رنگ و بو آموخت

که برگ لاله و گل فرد سحر باطل شد

هزار مرحله حسرت هزار قافله رشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه