کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

چشم عارف جز چراغ کلفت از دنیا ندید

عزم بالا کرد، چون از گَرد، پیش پا ندید

بر محک زد نقد شهری و بیابانی خرد

عاقل خوش‌مشرب و مجنون بد سودا ندید

نیست از وضع جهان ابنای دنیا را ملال

هیچ صورت را کسی دلگیر از دیبا ندید

عافیت را اهل دل در دیده بستن دیده‌اند

بهره زین گلشن به غیر از چشم نابینا ندید

از بزرگان بیشتر دونان تمتّع می‌برند

قرب ساحل جز خس و خاشاک از دریا ندید

نخل این بستان ز بار خویشتن یابد شکست

هیچکس از زاده‌ی خود خیر در دنیا ندید

بال بر گِرد سرش گشتن ندارد فاخته

هیچ‌کس سروی درین بستان به این بالا ندید

عیش ننگ ما کلیم از تنگ‌دستی‌های ماست

دست خالی را کسی در گردن مینا ندید