گنجور

 
کلیم

فراق همنفسان جان بیقرارم سوخت

گیاه خشکم و هجران نوبهارم سوخت

چو من مباد کس آواره هزار وطن

فلک ز داغ فراقت هزار بارم سوخت

زمانه از شب تارم چراغ باز گرفت

پس از وفات من آورده بر مزارم سوخت

سرشک راه بدامن نبرد در شب هجر

چو شمع لخت جگر گرچه بر کنارم سوخت

طبیب مرده دلان بعد مرگ مشفق شد

بوعده کرد وفا چون در انتظارم سوخت

مرا جدائی جانان دگر نکشت کلیم

چه منت است تف آه شعله بارم سوخت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

هوس نماند زبس عشق آن نگارم سوخت

خوشم‌که شعلهٔ‌ این‌شمع خارخارم سوخت

به بزم‌یار جنون کردم ای ادب معذور

سپند سوخت به وجدی که اختیارم سوخت

چو موم دوری‌ام از جلوه‌گاه شهد وصال

[...]

مشتاق اصفهانی

منم که داغ عزیزان هر دیارم سوخت

فلک زآتش دوری هزار بارم سوخت

ز دوریت منم آن ره‌طلب به کوی فنا

که داغ حسرت شمع سر مزارم سوخت

چو من در آتش آوارگی نسوزد کس

[...]

حزین لاهیجی

نگاه گوشهٔ آن چشم میگسارم سوخت

ز نارسایی ساقی، دل فگارم سوخت

هنوز بلبل و پروانه در عدم بودند

که عشق روی تو گل کرد و خارخارم سوخت

به جام غنچهٔ نشکفته زهرخندی ریز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه