گنجور

 
جویای تبریزی

راز پنهان غنچه را کرد از لب اظهار گل

از در و دیوار گلشن می کند اسرار گل

صبحدم در ساحت گلشن به تحریک نسیم

هر طرف در گردش آرد ساغر سرشار گل

چون رگ گل می دود در برگ گل تار نگاه

در نظر می آید از بس هر طرف بسیار گل

از هجوم گل ز بس تنگ است جا در کوه و دشت

باز پس گردد چو خون در باطن اشجار گل

در کف پا می دواند ریشه از فرط نمو

گر گذاری همچو شمع بزم بر دستار گل

دور نبود بسکه دارد خاک استعداد فیض

گر به رنگ غنچه گردد مهرهٔ دیوار گل

هر سر خاری جدا در صحن گلشن غنچه را

می نهد انگشت بر لب تا کند اسرار گل

هر دم از رنگی به رنگی می رود از بس هوا

چون پر طاووس گردیده است مینا کار گل

بوسه ها را گلرخان در کنج لب می پرورند

با بهار است و شده آبستن اثمار گل

دور نبود گر ز تأثیر هوای نوبهار

در کف ساقی شود پیمانهٔ سرشار گل

همچو گل ریزی که ریزد آتش گلها ازو

ریخت باد صبحگاهی از درخت نار گل

عقد یاقوتی است کز کان منتظم آید برون

یا ز تأثیر هوا رست از رگ کهسار گل

همچو مژگانم که لخت دل ببار آورده است

رسته در فصل بهاران از سر هر خار گل

این غزل از گوش دل بشنو که هر صبح بهار

با زبان بی زبانی می کند تکرار گل