گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جویای تبریزی

بوسی ز کنج لعل لبش انتخاب کن

خود را به آن نگار مصاحب شراب کن

بسیار بسته است ز حسن صفا به خویش

آیینه را به آتش رخسار آب کن

بشکن به چهره دستی می گوشهٔ نقاب

خون جگر به جام مه و آفتاب کن

بی طاقتی بس است ترا بال و پر چو موج

آسودگی مجوی دلا اضطراب کن

می بر زبان ز صحبت دونان فتاده است

زنهار از مصاحب بد اجتناب کن

این عقده ها که در دلم افکنده ای به ناز

ظالم به کار طرهٔ پرپیچ و تاب کن

شیرازه تا نباخته مجموعهٔ وجود

بشکن ز غم دلت، ورقی انتخاب کن

جویا مرا ز من به نمک چش گرفته است

حسن برشتهٔ دل مردم کباب کن

 
 
 
خواجوی کرمانی

وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن

برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن

خورشید را ز برج صراحی طلوع ده

وانگه ز ماه نو طلب آفتاب کن

خاتون بکر مهوش آتش لباس را

[...]

سیف فرغانی

هان ای رفیق خفته دمی ترک خواب کن

برخیز و عزم آن در میمون جناب کن

ساکن روا مدار تن سایه خسب را

جنبش چو ذره در طلب آفتاب کن

تا چون ستاره مشعله دار تو مه شود

[...]

حافظ

گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن

یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را

چون شیشه‌های دیدهٔ ما پرگلاب کن

ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
نسیمی

ساقی! نسیم وقت گل آمد شتاب کن

باب الفتوح میکده را فتح باب کن

در وجه باده خرقه پشمین ما ببر

مرهون یک دو روزه می صاف ناب کن

بر دور عمر و گردش چرخ اعتماد نیست

[...]

حیدر شیرازی

ساقی بیا و جام طرب پرشراب کن

بیدار باش و دیدهٔ غفلت به خواب کن

ای آفتاب کشور خوبی! به وقت صبح

خاطر منور از می چون آفتاب کن

گر بایدت شراب، بیا خون من بخور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه