گنجور

 
جویای تبریزی

از نسیم صبحگاهی کرده در بر پیرهن

برنتابد یوسف بوی ترا هر پیرهن

بیکسی اهل جهان را پرده پوش عیبهاست

در بر از گرد یتیمی کرده گوهر پیرهن

از لباس فقر کی نفعی شرارت پیشه راست

گر زخاکستر بپوشد همچو اخگر پیرهن

از طراوت بسکه شادابی چو مینا باده را

می دهد جسم ترا اندام خود هر پیرهن

از لطافت در نیاید در نظر اندام یار

می نماید همچو بو در گل تنش در پیرهن