گنجور

 
جویای تبریزی

من که از جوش تجلی رشک نخل ایمنم

پرتو شمع است چون فانوس گرد دامنم

نیست دمسازی ترا مانند من ای عندلیب

یا تویی هنگامه رنگین ساز گلشن یا منم

درمندی خوی بد را می کند زایل ز طبع

می شود از فیض عشق آخر پری اهریمنم

من که می سوزد دلم در یاد شمع عارضی

نیست غیر از نور چون فانوس در پیراهنم

گر خدا ناکرده بگریزم ز دست انداز عشق

جز دهان اژدها جویا مبادا مامنم