و قمری از فغان خود را دمی بیکار نگذارم
به تن از پیرهن جز یک گریبان وار نگذارم
بریزم خاک حسرت بسکه بر سر بی گل رویی
ز صحرای جنون یک گل زمین هموار نگذارم
خیال یوسف خود را زلیخاوار از غیرت
دمی با روشنی در دیدهٔ خونبار نگذارم
ز موج خون کنم صیقل دل غمدیده خود را
من این آیینه را در کلفت زنگار نگذارم
بر آن عزمم که از طوفان اشک لاله گون جویا
به گرد شهربند جسم یک دیوار نگذارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.