لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
جویای تبریزی

دهد دل را به سیلاب فنا سیرابی اشکم

خورد مژگان به هم چون موج از بی‌تابی اشکم

به بال موج از سرچشمهٔ چشمم کند پرواز

چو طبل از دل تپیدنها خورد مرغابی اشکم

به بازار محبت کس به هیچم برنمی دارد

رخ همچون زرم لعلی شد از قلابی اشکم

مکن از گریه منعم در شب بیداد هجرانش

که دل را زورق طاقت شده گردابی اشکم

چو شمع یاد او افروختم در تنگنای دل

جگر شد محشر پروانه از بیتابی اشکم

به روز برشکال گریه در هند شب هجران

شده بنگالهٔ داغ سیه سیلابی اشکم

گرفته دیده جویا ارتفاع طالع دل را

ببین در پنجهٔ مژگانم اسطرلابی اشکم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه