گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جویای تبریزی

شب غم، بی جمالش، ساغر، اخگر بود در دستم

ز هر موجی قدح بال سمندر بود در دستم

سر و سامان دلجمعی است بی سامانی دنیا

پریشان بوده ام تا همچو گل زر بود در دستم

من و می بی تو خوردن وانگهی لاف مسلمانی؟

پیاله بی جمالت، کافرم گر بود در دستم

خوشا روزی که گلچین بهار وصل او بودم

هوا گریان و گل خندان و ساغر بود در دستم

عجب نبود اگر چون روز روشن شد شب وصلش

که جام باده جویا مهر انور بود در دستم