گنجور

 
جویای تبریزی

حسن صدا از آن دهن غنچه فام تنگ

چون معنی لطیف بود در کلام تنگ

گل گل نموده عارضش از حلقه های زلف

چون جلوهٔ ستاره به هنگام شام ننگ

پیوسته باشدم به قفا چشم انتظار

سوزن صفت از آن سپرم ره به گام تنگ

چون با دل اهتزاز گشاید اسیر چرخ

یارب کسی مباد گرفتارم دام تنگ

شد رخنه رخنه سینه ام از یاد ابروش

جویا به تیغ تیز شکافد نیام تنگ