گنجور

 
جویای تبریزی

از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود

هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود

از بی دماغی ام سر گلگشت باغ نیست

کآنجا ز شور خندهٔ گل شور می شود

ظالم مکن ستم به ضعیفان که روز حشر

هر مور صد برابر زنبور می شود

مانند ریگ شیشهٔ ساعت عجب مدان

گر گور خاکسار پر از نور می شود

ای دل جراحتت نپذیرد علاج کس

چون گل ز بخیه زخم تو ناسور می شود

هر روز اینچنین که شود روزگار تنگ

این عرصه رفته رفته دل مور می شود

از جوش آرزو دل ابنای روزگار

پرشورتر ز خانهٔ زنبور می شود

جویا ز شوق جان سپرد یا علی، اگر

داند که با سگان تو محشور می شود