گنجور

 
جویای تبریزی

از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود

هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود

از بی دماغی ام سر گلگشت باغ نیست

کآنجا ز شور خندهٔ گل شور می شود

ظالم مکن ستم به ضعیفان که روز حشر

هر مور صد برابر زنبور می شود

مانند ریگ شیشهٔ ساعت عجب مدان

گر گور خاکسار پر از نور می شود

ای دل جراحتت نپذیرد علاج کس

چون گل ز بخیه زخم تو ناسور می شود

هر روز اینچنین که شود روزگار تنگ

این عرصه رفته رفته دل مور می شود

از جوش آرزو دل ابنای روزگار

پرشورتر ز خانهٔ زنبور می شود

جویا ز شوق جان سپرد یا علی، اگر

داند که با سگان تو محشور می شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قصاب کاشانی

چون شامِ قدر بر همه مستور می‌شود

زین روی پای تا به سرش نور می‌شود

می‌خواستم رهی به تو نزدیکتر به خود

تا می‌روم ز خویش رهم دور می‌شود

مرهم بنه ز نیش که جای خدنگ او

[...]

وفایی شوشتری

خطّت دمید و لعل تو مستور می شود

صد حیف از این شکر که پر از مور می شود

گر خود تُرش نشینی و تلخی کنی چه باک

شیرین لب تو مایه ی صد شور می شود

هرگه خیال روی تو در خاطر آورم

[...]

جیحون یزدی

جائی که بازسخره عصفور می شود

نار از زبانه طعنه زن نور می شود

مرد بصیر مسخره کور می شود

بهرام کشته از لگدگور می شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه