گنجور

 
جویای تبریزی

گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود

نافهٔ آهو چو داغ لاله غرق خون شود

هر که مجنون می تواند بود در فصل بهار

بوالعجب دیوانه ای باشد که افلاطون شود

نکهت گل شد پر پرواز بر روی هوا

هر که امروز آمد از خلوت برون مجنون شود

از فشارش در نهاد سنگ خون گردد شرار

حال دان زان پنجهٔ مژگان ندانم چون شود

نه همین از رفتنش پیراهن گل شد قبا

دور از او هر غنچه ای جویا دل محزون شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode