گنجور

 
جویای تبریزی

آنانکه رو به خلوت آن دلربا کنند

باید که خویش را ز خود اول جدا کنند

دل را به ناز چاشته خوار جفا کنند

تا رفته رفته اش به بلا مبتلا کنند

آهی خمیر مایهٔ صد صبح روشن است

آنجا که رو به عالم صدق و صفا کنند

تا آبرویشان نرود همچو آب جوی

پاکان به قطره ای چو گهر اکتفا کنند

آنانکه شاه کشور شب زنده داری اند

شب را قیاس سایهٔ بال هما کنند

همچون شکست شیشه صدا می شود بلند

اینجا اگر نگه به نگه آشنا کنند

جویا جماعتی که هوس می کنند عشق

دانسته خویش را به بلا مبتلا کنند