گنجور

 
جویای تبریزی

آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند

آخر ز بوسه صلح به پیغام می کنند

یک قطره خون از مژهٔ غم چکیده ایست

آنرا که عاشقان تو دل نام می کنند

مستان به رنگ شیشهٔ ساعت ز رفتنت

گرد کدورت از دل هم وام می کنند

یابند لذت شکر از سرکهٔ جبین

آنانکه خو به تلخی دشنام می کنند

قفلی ز سعی بر در روزی نهاده اند

آن غافلان که در طلب ابرام می کنند

اغیارگر شوند همه لب هلال وار

دل خوش ز بوسهٔ لب آن بام می کنند

آزادگان که دست ز صهبا کشیده اند

مستی ز تلخی غم ایام می کنند

جمعی که چون عقیق یمن پاک گوهراند

خون می خورند و آرزوی نام می کنند

جویا نیافتند ز وسعتگه قفس

ذوقی که عاشقان بخم دام می کنند