آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند
آخر ز بوسه صلح به پیغام می کنند
یک قطره خون از مژهٔ غم چکیده ایست
آنرا که عاشقان تو دل نام می کنند
مستان به رنگ شیشهٔ ساعت ز رفتنت
گرد کدورت از دل هم وام می کنند
یابند لذت شکر از سرکهٔ جبین
آنانکه خو به تلخی دشنام می کنند
قفلی ز سعی بر در روزی نهاده اند
آن غافلان که در طلب ابرام می کنند
اغیارگر شوند همه لب هلال وار
دل خوش ز بوسهٔ لب آن بام می کنند
آزادگان که دست ز صهبا کشیده اند
مستی ز تلخی غم ایام می کنند
جمعی که چون عقیق یمن پاک گوهراند
خون می خورند و آرزوی نام می کنند
جویا نیافتند ز وسعتگه قفس
ذوقی که عاشقان بخم دام می کنند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مستان که رو در آینه جام می کنند
خونها ز غصه در دل ایام می کنند
دامان عشق گیر که اسباب حسرت است
جز درد وداغ هر چه سرانجام می کنند
بی حاصل آن گروه که اوقات عمر را
[...]
آن ناکسان که پخته ز جان خام میکنند
پیداست ز اول آنچه سرانجام می کنند
آبش نداده تشنه لبش سر بریده باز
یا للعجب که دعوی اسلام می کنند
عار یهود و ننگ نصاراست دینشان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.