گنجور

 
صائب تبریزی

مستان که رو در آینه جام می کنند

خونها ز غصه در دل ایام می کنند

دامان عشق گیر که اسباب حسرت است

جز درد وداغ هر چه سرانجام می کنند

بی حاصل آن گروه که اوقات عمر را

صرف گشودن گره دام می کنند

پر سرکشی مکن که غزال رمیده را

دیوانگان به نیم نگه رام می کنند

تلخی نمی کشند گروهی که از بتان

از بوسه اختصار به پیغام می کنند

مهمان باغ کیست که گلهای شرمگین

از هم به التماس نظر وام می کنند

دارد کباب سینه سیراب خضر را

خونی که عاشقان تو در جام می کنند

از موج فیض بحر کرم را قرار نیست

اهل سؤال بیهده ابرام می کنند

جمعی که قانعند به دنیا ز آخرت

از دانه صلح با گره دام می کنند

غفلت نگر که در ره نقش سبک عنان

دلهای همچو آینه را دام می کنند

آنان که محو چاشنی وصل شکرند

برزخم سنگ صبر چو بادام می کنند

چون لاله صاف ودرد جهان را سبکروان

از پاک طینتی همه یک جام می کنند

خوش وقت آن گروه که نقد حیات خویش

نشمرده صرف راه دلارام می کنند

جمعی که می دهند به دل راه آرزو

صبح امید خود به ستم شام می کنند

صائب زمانه ای است که خاصان روزگار

در راه ورسم پیروی عام می کنند