سراپا را چو در رخت زمردفام میپیچد
به خود چون تاک سرو از رشک آن اندام میپیچد
حیا دارد لبش را این قدرها کمسخن با ما
چو برگ غنچه از شرمش زبان در کام میپیچد
چو عکس لعل او در ساغر می آتش اندازد
ز بیتابی به خود گردابآسا جام میپیچد
شکست امروز خم از سنگ جورش محتسب را بین
که بر بیدست و پایی با هزار ابرام میپیچد
گلوی تر نسازد باده جویا دور از آن محفل
مِیَم گردابسان بیلعل او در کام میپیچد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شکر لعل لبش در تلخی دشنام میپیچد
ز شیرینی زبانش بوسه در پیغام میپیچد
گل امیدواری میتوان چید از عتاب او
به ظاهر گرچه گوش آرزوی خام میپیچد
دل پرخون عاشق میشود گلگونه رویش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.