شکر لعل لبش در تلخی دشنام میپیچد
ز شیرینی زبانش بوسه در پیغام میپیچد
گل امیدواری میتوان چید از عتاب او
به ظاهر گرچه گوش آرزوی خام میپیچد
دل پرخون عاشق میشود گلگونه رویش
به این عنوان اگر آن زلف عنبرفام میپیچد
درین صحرا که دامن بر کمر بسته است کهسارش
زهی غافل که پا در دامن آرام میپیچد
رهایی نیست از موج حوادث بیقراران را
ز بیتابی به بال و پر فزون این دام میپیچد
ز غفلت رشته امید خود کوتاه میسازد
گدای کوتهاندیشی که در ابرام میپیچد
به دست پر، عنان نتوان گرفتن اسب سرکش را
تهیدستی عنان نفس بدفرجام میپیچد
اگر صید مراد هر دو عالم در کمند آرد
ز ناکامی همان صائب دل خودکام میپیچد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
سراپا را چو در رخت زمردفام میپیچد
به خود چون تاک سرو از رشک آن اندام میپیچد
حیا دارد لبش را این قدرها کمسخن با ما
چو برگ غنچه از شرمش زبان در کام میپیچد
چو عکس لعل او در ساغر می آتش اندازد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.