گنجور

 
جویای تبریزی

در هر شکنی آهم لختی زجگر دارد

زین نخل عجب دارم تا ریشه ثمر دارد

خوش خط شده زان حسنش کز سبزهٔ پشت لب

سرمشق خط یاقوت در مدنظر دارد

بر سر زندش فردا ز افسوس و پشیمانی

آنکس که ز ناز امروز دستی به کمر دارد

فریاد که ننماید جا در دل چون سنگش

هر چند که فریادم در سنگ اثر دارد

دل بستهٔ زنجیرش جان هم شده نخجیرش

از زلف تو می ترسم کاین مار دو سر دارد

در صیدگهش جویا شیران به کمند آیند

دل دادهٔ او باشد آن کس که جگر دارد

 
 
 
امیر معزی

ترکی‌که دو لب شیرین چون شهد و شکر دارد

دو دایرهٔ مشکین بر طرف قمر دارد

خط بر رخ اوگویی بر ماه زره دارد

دل در بر اوگویی در سیم حَجَر دارد

سیّ و دوگهر بینم در تنک دهان او

[...]

سعیدا

کی دیدهٔ تر دارد سوزی که جگر دارد؟

ما در دل شب دیدیم فیضی که سحر دارد

حسن کرمش ظاهر در صورت عصیان شد

از ابر عیان دیدیم فیضی که قمر دارد

جز بخل و حسد چیزی سرمایهٔ مردم نیست

[...]

نیر تبریزی

افسرده دلان شورت نادیده بسر دارد

زین پردۀ شورانگیز خوش آنکه خبر دارد

عالم بدرت پویان دیدار ترا جویان

ربی ارنی گویان آهنگ سفر دارد

ای نفس عزاز بلی رو سجدۀ آدم کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه