جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

در هر شکنی آهم لختی زجگر دارد

زین نخل عجب دارم تا ریشه ثمر دارد

خوش خط شده زان حسنش کز سبزهٔ پشت لب

سرمشق خط یاقوت در مدنظر دارد

بر سر زندش فردا ز افسوس و پشیمانی

آنکس که ز ناز امروز دستی به کمر دارد

فریاد که ننماید جا در دل چون سنگش

هر چند که فریادم در سنگ اثر دارد

دل بستهٔ زنجیرش جان هم شده نخجیرش

از زلف تو می ترسم کاین مار دو سر دارد

در صیدگهش جویا شیران به کمند آیند

دل دادهٔ او باشد آن کس که جگر دارد