گنجور

 
جویای تبریزی

نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند

پیچ و تاب جوهر جان صرف تحریرش کنند

قصر دل از پستی همت خراب افتاده است

صاحب اقبال آن مردان که تعمیرش کنند

جان آزاد آخر از قید بدن گردد رها

تا کی از موج نفس پابند زنجیرش کنند

راز پنهانی که در صد پردهٔ کتمان غنود

بی زبانانت به چندین رنگ تقریرش کنند

با سرشتم درد او آمیخت جویا از نخست

تربت عاشق زخون دیده تخمیرش کنند