گنجور

 
صائب تبریزی

نقش پردازان میسر نیست تصویرش کنند

ساده لوح آنان که می خواهند تسخیرش کنند

چون شرر از سنگ آسان است بیرون آمدن

وای بر آن کس که از حیرت زمین گیرش کنند

غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را

دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند

بال اقبال هما را بهر دور انداختن

گر به دست اهل دل افتد پر تیرش کنند

نعمت الوان عالم را کند خون در جگر

هر فقیری کز قناعت چشم و دل سیرش کنند

رحم کن بر خود، زبان شکوه ما را ببند

می شود معزول هر عامل که تقریرش کنند

خط آزادی بود مشق جنون در ملک عشق

هر که عاقل می شود اینجا به زنجیرش کنند

کشتگان را از خط تسلیم سر پیچیدن است

گر نگاه کج زبیتابی به شمشیرش کنند

کودکی کز جود بی بهره است در مهد زمین

خون خود را می خورد طفلی چو هم شیرش کنند

این جواب آن غزل صائب که می گوید ملک

بال جبریل ار به دست افتد پرتیرش کنند

 
 
 
جامی

شد دلم دیوانه وقت آمد که تدبیرش کنند

زان سر زلف مسلسل فکر زنجیرش کنند

شاهد خالی ز صورت کی تواند دل ربود

تا نه بر شکل نگاری چون تو تصویرش کنند

کی بود روی نهفتن قصه شوق تو را

[...]

جویای تبریزی

نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند

پیچ و تاب جوهر جان صرف تحریرش کنند

قصر دل از پستی همت خراب افتاده است

صاحب اقبال آن مردان که تعمیرش کنند

جان آزاد آخر از قید بدن گردد رها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه